متولد سال 43 بودم، يعني انقلاب كه پيروز شد فقط چهارده سال داشتم؛ اما با همان سن و سال كم در راهپيمايي‌ها و تظاهرات‌هايي كه عليه شاه در رامهرمز برگزار مي‌شد، شركت مي‌كردم. توي مسجد معلم قرآني داشتيم به نام آقاي معلمي كه بعد از نماز جماعت برايمان كلاس قرآن مي‌گذاشت. حضور در مسجد و شركت در اين جلسات قرآن باعث شد با بچه‌هاي انقلابي زيادي آشنا شوم و همراهشان در راهپيمايي‌هاي ضد رژيم شركت كنم. حتي يادم مي‌آيد، يك بار توسط مأموران شاه هم دستگير شدم و بعد از كلي كتك خوردن و تعهد دادن آزاد شدم.

يعني تعهد داديد كه ديگر كارهاي انقلابي يا به اصطلاح آن زمان خودشان «خرابكاري» نكنيد؟!

بله. بعد از اين اتفاق رفتم آبادان منزل خواهرم. مي‌دانستم كه ديگر آنجا كسي مرا نمي‌شناسد. فعاليت‌هاي ضد شاه در آبادان به مراتب شديدتر و عميق‌تر از شهرستان خودمان بود. تا روز 22 بهمن و جشن پيروزي انقلاب، شاهد به خاك و خون كشيده شدن تعداد زيادي از مردم شركت كننده در اين تظاهرات‌ها بودم.

بعد از پيروزي انقلاب چه كرديد؟