کجا رفت تاثیر سوز دعا؟

رزمندگان تیپ 15 امام حسن مجتبی ع

شب است و سکوت است و ماه است و من... فغان و غم و اشک آه است و من...

شب و خلوت بغض نشکفته ام... شب و مثنوی های ناگفته ام...

شب و ناله های نهان در گلو... شب و ماندن استخوان در گلو...

من امشب خبر می کنم درد را... که آتش زند این دل سرد را...

کجا رفت تاثیر و سوز دعا؟؟؟ کجایند مردان بی ادعا؟؟؟

کجایند مستان جام الست؟؟؟ علمدار میدان دلیران مست؟؟؟

هلا دین فروشان دنیا پرست... سکوت شما پشت مارا شکست...

اگر داغ دین بر جبین می زنید... چرا دشنه بر پشت دین می زنید؟؟؟؟

خموشید و آتش به جان می زنید... زبونید و زخم زبان می زنید...

 

شهیدان علی رضا مدیری ،یونس ستونه و عبدالصاحب غلامی در چادر شهید حبیب الله دیم

شهیدان علیرضا مدیری،یونس ستونه و عبدالصاحب غلامی در چادر دسته شهید دیم

 

 

گمنام زمین ،آشنای آسمان

شهید منوچهر علیی

از نیروهای رزمنده گردان فتح بهبهان بود که در آذرماه 1365 از طرف کارگزینی لشکر 7ولی عصر عج به گردان فتح معرفی شد،وی اصالتاً بروجردی اما خانواده وی در تهران ساکن بودند. به دلیل اینکه برادر حسن نوابی فرمانده دلیر گروهان امام حسن ع نیز بروجردی بود و از اولین روزهای تشکیل تیپ 15 امام حسن مجتبی ع نزد نیروهای بهبهانی و سایر برادران از سرتاسر ایران که به تیپ 72 ملت شهرت یافته بود آمده بود و صمیمیت و اخلاص برادران تیپ سبب شده بود که تا لحظه شهادت نیز تیپ 15 امام حسن مجتبی ع و رزمندگان آن را رها نکند و حتی با تشکیل تیپ 57 حضرت ابوالفضل ع که سازمان رزم استان لرستان محسوب می شد ، آنها علی رغم تنگنای سازمانی جهت انتقال به تیپ فوق در کنار رزمندگان تیپ 15امام حسن مانده و با ماندن آنها سایر دوستان و رزمندگان لرستانی نیز به آنها می پیوستند.

منوچهر نیز به همین واسطه آشنایی با حسن نواب به گردان فتح آمد و از طرف گردان نیز مامور به گروهان امام حسن ع به فرماندهی حسن نوابی گشت و تا مدتی ابتدا در فرماندهی گروهان پیش حسن ماند و الفت و انس عجیبی با وی و سایر برادران رزمنده در زمان کوتاهی ایجاد شده بود ؛ پس از آن به دسته شهید رجایی به فرماندهی نادر فرح بخش و فضل الله عصایی مامور شد.منوچهر فردی ساکت،منظم و مرتب بود و در اغلب اوقات لباس فرم سپاه را به تن داشت  و با توجه به رفتار و کردار خویش در بین نیروهای رزمنده گردان فتح جایگاه رفیعی پیدا کرده بود و انتصاب وی به حسن نوابی این علاقه را دو چندان کرده بود.

در اوایل دی ماه نیروهای گردان فتح جهت شرکت در عملیات گسترده و بزرگ کربلای 4 به آبادان اعزام شدند که این عملیات به دلایل مختلف از جمله نقش ستون پنجم و منافقین لو رفته و با عدم الفتح روبرو گشت و با توجه به در خطر بودن منطقه فاو و احتمال پاتک دشمن در این منطقه نیرهای گردان به سرعت راهی فاو گردیدند و یکی از سخت ترین و مشکل ترین خطوط پدافندی در مناطق عملیاتی را به عهده گرفتند؛منطقه ای که حساسیت موقعیت از حیث مکانی و زمانی اهمیت آن را دو چندان کرده بود و منوچهر نیز پا به پای سایر نیروهای رزمنده به طور شبانه روزی در انجام وظایف خویش کمال اهتمام و سخت کوشی را داشت و در این روزهای سخت و طاقت فرسا در سال سرنوشت یعنی 1365 علاوه بر بودن در کنار نیروهای خونگرم بهبهانی، همدم اصلی وی در این لحظات آسمانی شهید حسن نوابی بود که علی رغم همه مشکلات وی از آغاز همراهی با نیروهای تیپ 15 امام حسن ع تا لحظه شهادت در کنار نیروهای بهبهان ماند و مشکلات و سختی های فراوان نیز نتوانست او را از این جمع صمیمی و مخلص جدا سازد.(فرشید شمشیری)

با تصمیم فرماندهان و پس از 14 روز از انجام عملیات کربلای ۴ رزمندگان اسلام مجدداً آماده نبردی عاشورایی شدند و این بار شلمچه به عنوان منطقه عملیاتی انتخاب شد ،نیروهای گردان فتح به فرماندهی حاج یدالله مواساتی با تعویض خط پدافندی فاو  ابتدا به گروهان پل در 15 کیلومتری جاده اهواز- خرمشهر برگشته و پس ار تجهیز و سازماندهی به سمت شلمچه به راه افتادند و در حالیکه هفت روز از آغاز عملیات کربلای 5 می گذشت وارد شلمچه شدند؛در حالیکه از شنیدن واقعه بمباران شیمیایی گردان فجر و شهادت تعداد زیادی از همرزمان خویش و شرکت نداشتن در مرحله اول عملیات کربلای 5 بشدت متاثر بودند و لذا برای رفتن به منطقه عملیاتی لحظه شماری می کردند. فرماندهان گردان فتح به همراه فرمانده لشکر 7ولی عصر عج جهت شناسایی و توجیه خط عملیاتی به شهرک دوعیجی رفته و در بازگشت نیروها را در ساعت 4 عصر از پنج ضلعی شلمچه که محل قرارگاه تاکتیکی لشکر 7 ولی عصر (عج) بود به شهرک دوعیجی انتقال داده و نیروها پس از خواندن نماز مغرب و عشا آماده حرکت شدند؛منطقه فوق تازه به تصرف نیروهای رزمنده در آمده و هنوز پاکسازی نشده بود و تعداد زیادی از نیروهای دشمن در منطقه تصرف شده سرگردان بودند؛ ماموریت گردان پاکسازی  منطقه و سپس عبور از پل نهر جاسم در کنار اروند صغیر و رسیدن به دژ عراقی ها بود و در این راه باید از مواضع متصرف شده توسط نیروهای لشکر 31 عاشورا گذشته و به اهداف خویش دسترسی پیدا کنند. در 27/10/65 در یک شب مهتابی نیروهای گردان در محور نهر جاسم وارد عمل شدند ،در همین زمان نیز در جناح راست گردانی از نیروهای لشکر 31 عاشورا از خط عبور نموده و پس از عبور از نخلستانهای منطقه و پل نهر جاسم تلاش کردند تا خود را به دژ مقابل برسانند چون قرار بود در جناح راست لشکر 19 فجر به خط دشمن تک نماید ؛ اما با تاخیر در عملیات آنها تلاش گردان لشکر 31 عاشورا  جهت تصرف دژ به شکست انجامید. دسته شهید چمران به عنوان اولین دسته از گروهان امام حسن ع با عبور از روی پل به قصد تصرف دژ با شلیک و آتش شدید دشمن موفقیت آمیز نبود و اغلب نیروهای رزمنده شهید و یا زخمی شدند و در گام دوم نیز معاون گردان برادر محمد شعبانی و حسن نوابی به همراه تعدادی از نیروهای دسته شهید رجایی که برادر منوچهر علیی نیز جزء آنان بود با خیز برداشتن به سمت دشمن و عبور از پل فلزی به طرف دشمن تا دندان مسلح و دارا بودن استحکامات پولادین رفتند که با بارانی از گلوله های مختلف سبک و سنگین و تیر تراش آنها روبرو شدند و تعداد زیادی از برادران رزمنده از جمله محمد شعبانی معاون گردان فتح،حسن نوابی فرمانده گروهان امام حسن مجتبی ع و منوچهر علیی در چند متری دژ به شهادت رسیدند و اجساد شهدای گردان به دلیل واقع شدن بین نیروهای خودی و دشمن و تبادل آتش شدید در منطقه عملیاتی ماند ؛ با صلاح دید و مشورت با شهید شمایلی که متوجه عدم الحاق در سمت راست جلوی دژ شده بود حرکت نیروهای گردان به مواضع جلوتر برای جلوگیری از قرار گرفتن در محاصره و تلفات زیاد متوقف و در پشت نهر جاسم استقرار یافتند. در نهایت پل واقع بر روی نهرجاسم در مجاورت اروند صغیر توسط نیروهای تخریب با مواد منفجره جهت جلوگیری از پیشروی و تک دشمن جهت تصرف مجدد شهرک دوعیجی منهدم شد و پس از آن نیروهای گردان  منطقه را پدافند کردند.

پل فلزی نهر جاسم در عملیات کربلای 5

محل شهادت منو چهر علیی و تعداد زیادی از رزمندگان گردان فتح

 نتیجه عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی هدف گردان فتح تثبیت منطقه نهر جاسم و شهرک دوعیجی بود که در حقیقت پایان پیشروی رزمندگان اسلام در این منطقه بشمار می رفت . بعد از تثبیت منطقه عملیاتی نهر جاسم نیروهای گردان سه روز در منطقه مانده و بعد از آن به گروهان پل آمده و جهت استراحت به مرخصی چند روزه رفته و مجدداً پس از آن برای سازماندهی به پلاژ اندیمشک برگشتند؛اما جا ماندن پیکر تعدادی از بچه ها در منطقه روی دوش همه سنگینی میکرد و لحظه ای فکر شهدا نیروهای گردان را رها نمی کرد و در چندین مرحله برخی از نیروهای رزمنده گردان فتح جهت انتقال شهدا به عقبه همه تلاش خود را به کار بستند.(زراعت پیشه ،اولین تیپ،1391)

چند روز بعد از عملیات در اولین مرحله تعدادی از رزمندگان گردان از جمله شهید جعف عاکف،نوشاد آبداری،فرشاد درویشی،حسن زارع و مهران کرم نسب با کسب اجازه از فرماندهی گردان به سمت منطقه عملیاتی گردان در نهر جاسم به راه افتادند که به دلیل آتش شدید طرفین در منطقه و تراکم شهدا و اجساد دشمن به ناچار ماشین را در شهرک دوعیجی پارک کرده و به سمت خط مقدم به راه افتادند که با مخالفت فرمانده گردان مستقر در خط به خاطر حساسیت منطقه و عدم امکان انتقال شهدا مجبور به برگشتن شدند.

مجدداً 20 روز بعد شهید جعفر عاکف ،شهید غلام عباس مرادی،نوشاد آبداری وعبدالله آغاجری و دو نفر دیگر  به منطقه عملیاتی نهر جاسم رفته و در اولین گام وشهید مجید نگاه داری که در  میدان مین افتاده بود با جسارت و شجاعت  شهید غلامعباس مرادی و زدن یک معبر موفق به انتقال وی به عقبه شدند.در مرحله سوم شهید جعفر عاکف ،نوشاد آبداری ،بهرام روزه وعبدالله آقاجری  موفق به انتقال اجساد شهدافریدون مندنی پور از بچه های بهبهان و منوچهر علیی شدند.شهید عاکف با نگاه اول منوچهر را شناخت علی رغم اینکه نزدیک به 50روز از عملیات گذشته بود .پیکرها را با مشخصات تحویل ستاد معراج شهدا (سپنتا) واقع در جاده آهواز خرمشهر دادند.(نوشاد آبداری)به امید که خداوند ما را در ادامه راه شهیدان ثابت و استوار نگه دارد و شرمنده روی آنان در یوم الحسرت نگرداند.

سفره هفت سین در دفاع مقدس

به هنگام آغاز سال نو و شکوفایی بهار طبیعت رزمندگان تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی ع نیز مثل تمام رزمندگان در سرتاسر خطوط مقدم جبهه با امکانات موجود در جبهه سین های هفت سین را بنا و ذوق سلیقه خویش طراحی می کردند و با حلقه زدن دور سفره هفت سین و قرائت قرآن و دعای تحویل سال به استقبال سال جدید رفته و در این لحظات با یاد کردن از  شهدا و دوستان سفر کرده شان حاجات خویش را از خدا طلب می کردند.در سال های پس از دفاع مقدس نیز برخی از آنان آغاز سال نو را در کنار مزار دوستان شهیدشان در گلزار شهدا و یا یادمان های دفاع مقدس شروع می کنند به امید اینکه در سال جدید سال غلبه بر مشکلات و حضور بیشتر روش و منش شهدا در متن جامعه باشیم انشاء الله.  

سفره هفت سین در تیپ 15 امام حسن مجتبی ع

سفره هفت سین در دفاع مقدس

گردان ادوات -سنگر دانشجویان


وعده دیدار

55555
قرار است:
روز 5 شنبه
ساعت 5
5 اردیبهشت
55نفر امام حسنی
دیداری داشته باشند.

گذر خورشيد


 

عصرها بعد از گذر خورشید از شفق مشرق تا افق مغرب، دلگیر و غصه دار می شوم. خیره خیره به قاب تزئین شده خانه می نگرم، تورا در هیبت یک مدافع با ظاهری ساده به رنگ خاک می بینم. به یادآژانس شیشه ای می افتم، قصه ای که بارها دیدم و شنیدم وهر بار از ابتدا تا انتها گریستم، گریستم برای این سست اعتقادی، چه می گویم که بی اعتقادی، گریستم و از این گریستنها بارها برخود بالیدم که هنوز تو را دارم تا همنشین دل تنگی هایم باشی، هنوز آن وجود پاک تو، که ما را مجذوب خاک های داغ جنوب کرد به یاد دارم. به یاد دارم آن خنده های دل فریب را، که طنین آن تا اتنها آسمان ملکوت را به وجد می آورد وروح مجروح ما را نواش می داد. ای خدا به من بگو چرا این دلتنگی را با تمام غصه هایش دوست دارم. ای خدا به من بگو چرا دیگر بتخانه را دوست ندارم، نمی دانم روح پیلد شیطان است که در بتخانه تجلی کرده یا دل غبار گرفته من است که از ترس رویارویی با نور وجودم را تیره و تار کرده. هر چه هست و هر چه بود روح تو در خاک های سوزان جنوب جاری بود که راز  و نیاز همراهانم را دوچندان می کرد، وصوت ناله های دلسوزشان  ترانه عشق را به گوش دل می رساند. آنقدر که گاه به گاه از خود بی خود می شدم و روزهای زیادی در تنهایی با تو بودن سر می کردم. نه دیگر چشمانم قطرات اشک را به روی سنگ فرش بتخانه نمی ریزد. چشمانم تو را به دور از هر گونه زر و زیوری می خواهد. دل تنگم، دل تنگ دو رکعت نماز در وادی نخلهای عاشق. دیگر نماز نمی خوانم، که اگر می خوانم فقط از ترس چون و چراهای است که مدام در گوشم زمزمه می شود. نه نه کفر نمی گویم که به مانند چوپان مثنوی سخن به زبان دارم. می خواهم خدایی ساده داشته باشم. خدایی که هر وقت دل شکسته شدم در همین نزدیکیها لبخندی نثارم کند.

 

 

در استقبال از گردهمایی گردان امیرالمومنین :محرم

گردان امیرالمومنین (گردان محرم) از جمله گردان های مطرح تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی ع بود که نیروهای آن را بچه های اهواز ،رامهرمز،آغاجاری ،بهبهان و سایر نقاط ایران اسلامی تشکیل می دادند که نقش های ماندگاری را در دفاع مقدس از خود به جا گذاشتند.قرار است رزمندگان این گردان گردهمایی را جمعه ۱۸/۱۲/۹۱ ساعت ۹ صبح در گلف (قرارگاه مقدم جنوب) در اهواز داشته باشند که در همین جا ضمن خسته نباشی به این برادران ،یاد و خاطره سرداران شهید این گردان شهید ناصر بهبهانی ،شهید محمدرضا حسنی زاده ،شهید مهدی نجم السادات  ،شهید ناصر بهبهانی ،شهید اصغر محمدی ، شهید حمید پورسعید و سایر شهدای عزیز این گردان را گرامی می داریم .

سردار شهید سید محمد رضا حسنی زاده فرمانده گردان محرم(عملیات بدر:محور البیضه)

شهید سید محمد رضا حسنی زاده فرمانده گردان محرم

سرداران شهید ناصر بهبهانی و حبیب الله شمایلی و سایر همرزمان در ارتفاعات لری 

سرداران شهید ناصر بهبهانی وحبیب الله شمایلی و همرزمان در ارتفاعات لری کردستان عراق

سرداران سعید نجار،شهید مهدی نجم السادات،مراد دولت شاهی،نوروز عباسیان و عبدالرضا زکی پور

سرداران سعید نجار،شهید مهدی نجم السادات،دولت آبادی،نوروز عباسیان و عبدالرضا زکی پور

سرداران شهید حمید پورسعید،حاج نعمت الله پورسعید و سردار سرافراز محمود محمدپور

سرداران شهید حمید پورسعید،نعمت الله سعیدی و سردار دلاور محمود محمدپور

سرداران شهید حمید پورسعید و اصغر محمدی وبرادر رزمنده امیر حسین هنرمند

سرداران شهید اصغر محمدی و حمید پورسعید

تیپ 15 امام حسن مجتبی ع و شهرستان ملایر

شهید عزیز محمد عابدینی از واحد اطلاعات عملیات

شهید محمد عابدینی واحد اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی ع

هنگامه عملیات بدر

سیل بند منطقه عملیات بدر حد فاصل روستاهای البیضه و الصخره

رزمندگان گروهان امام حسین ع تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی ع

عملیات بدر

بعد از چند ماه که از پدافندهای عملیات خیبر می گذشت گردانهای تیپ 15 آبی-خاکی امام حسن مجتبی ع  را جهت سازماندهی و آموزش آماده کردند و گردانها نیز نیروهای خود را که از بسیج شهرستانها تامین می کردند فراخوانی نموده که بعد از مدتی نیروها سازماندهی شدند؛ در این زمان در ساختار تیپ تغییراتی بوجود آمد و گردانهای تیپ تبدیل به گروهان های مستقل شدند و بلافاصله گروهان ها را برای آموزشهای تخصصی به پلاژ اندیمشک برده و در آن جا برنامه های آموزشی را شروع کرده که شامل آموزش نقشه خوانی،قطب نما،تاکتیک رزم شبانه، ش.م.ر ، بهداری،سلاح شناسی ،تخریب و آموزشهای منسجم تر آبی-خاکی و ....بود و علاوه بر دو صبحگاهی منظم و طولانی و نرمش های بعد از آن در اول صبح ، بعضی از روزها پیاده روی طولانی با ماسک ضد شیمیایی جهت آمادگی با تک شیمیایی صورت می گرفت و بعضی شبها نیز توسط آموزش تیپ به نیروهای در حال استراحت تک زده و با بیدار کردن نیروها جهت آمادگی بیشتر شبانه به راه پیمایی نظامی به همراه انفجارات متعدد و تمرین حرکات مختلف رزمی می بردند. از آنجایی که تیپ 15 آبی- خاکی امام حسن مجتبی (ع) جزء اولین تیپ آبی-خاکی سپاه پاسداران بود و قرار بود در عملیات آتی به عنوان نیروهای خط شکن و پیشرو استفاده شود لذا آموزش هلی برن در دستور کار تیپ قرار گرفت. از آنجایی که در آموزش هلی برن بنا بر پیاده نمودن نیروهای تیپ در پشت سر دشمن در خط مقدم می باشد تا با پیاده شدن در آنجا عقبه را پاکسازی و بسمت نیروهای خودی پیشروی نمایند و به عبارتی  دشمن را از روبرو و عقبه هدف قرار دهند لذا جهت آمادگی نیرو در این مرحله آنها را به منطقه ای در کوههای شوشتر برده و با زدن اردوگاه طی یک هفته زندگی در شرایط سخت را برای نیروها اجرا نمودند با اتمام آموزشها نیروها با آمادگی کامل جهت آغاز عملیات لحظه شماری می کردند.

نقشه عملیات بدر حدفاصل روستاهای البیضه و الصخره

منطقه عملیاتی بدر

ادامه نوشته

برای فرمانده دلها

فرمانده،  ناصواب بود اگر کاروانی که هشت سال بسوی جاده عاشقی به راه انداختی در منزلگه تهران زمین گیر می شد. و چه زیبا اندیشیدی که این زنجیره گسسته نشود تا پرواز خاطره ها در بایگانی ذهن به فراموشی سپرده نشود. هجرت از شهر دود گرفته به دیاری آفتاب زده تمام دلبستگی سالیان من است. می دانی چرا پس به گوش باش . میخواهم دردی ناگفته را بگویم که به درازای همه عمر آزارم میدهد.

روزی روزگاری بود. مردم شهر در سردرگمی زندگی غوطه ور بودنند. جهل و نادانی کوچه و پس کوچه های شهر را  فرا گرفته بود . مردی از ثلاله پاکان ایستاده در مقابل جهل  و نادانی ، تابش نیاوردند. کورس جنگ نواخته شد. خصم نابکار از هر سو تاخت و تاخت ، تاخود را به کناره های شط عشق رساند . عاشقان جمع شدند تا از زلال عشقشان دفاع کنند. جوانی نورسیده. در گوشه مسجد تنها با خدا به راز نشسته بود . از کاستی هایش می گفت . از ناراستی ها که در لغزش های روزانه مبتلا شده بود،  با سوزی جانکاه صاحب خانه را مدد می جست.  هیاهویی از بیرون آمد . سراسیمه شد . همه یاران جمع بودنند امیر را میگویم همان فاضل کم ادعا ، سعید سید آل خدا ، زالی عرفا بی ادعا و..... خود را در موج عشقشان رها کرد . به سرزمین نور رسید. سفیر روشنایی همه جا را فرا گرفته بود. آفتابش طوری دیگر می تابید. همه غرق در شور بودنند. آنگاه نوبت به نوبت پر کشیدند، کجا؟ بسوی سرچشمه نور .

گاه عاشقی به پایان رسید و نوبت پرواز به او  نرسید.

امروز بعد از سالها با چشم دل می بینم ازآن وادیها مقدس فرسنگها فاصله گرفته ام . روزگاری بود که چشمانم فقط خاک های سنگر را می دید. امروز جزء زرق و برق شهر هزار رنگ چیزی دیگر نمی بینم . آن روزها چشمانم فقط رنگ خاک را می دید. ولی امروز آدمهای دور برم پر از رنگها شده اند. روزهای عاشقی آدمها با لباسهایی به رنگ خاک سوار بر مرکب های به رنگ سادگی در بیابانها جنوب به دنبال معبود می دویدند. امروز آدمهای رنگارنگ سوار بر ماشین های همه رنگ به دنبال هیچ و پوچ هستند. فرمانده، با چشم دل بنگر در کوچه و بس کوچه های این شهر با تمام وجود احساس می کنی ارزشها لگد کوب شده اند. می دانی مردم این شهر چه می گویند . آنها فریاد می زند که : اینها واقعیت جامعه ماست باید با آنها کنار بیایی و زندگی کنی . چه می گویند اینها! مگر می شود دل داشت و خاموش نشست. مگر می شود خاک خورده صحرای داغ جنوب باشی و در دنیای امروز آرام بنشینی . چه می گویم با آنها . اصلاً آنها چه میدانند در پنهانی های وجودم چه غوغایی بر پاست. فرمانده دلها . این بغضی است چند ساله که فقط با تو می توانم بازگو کنم . آیا شهر نشینان شهر دود گرفته از آتش دنیا طلبی ، از مشتی استخوان خاک خورده و پلاکی بی نشان می توانند مظلومیت را تفسیر کنند؟ آنها چه می دانند بی برادر شدن چه دردی دارد. ما که نامحرم این وادیها نبودیم ، پس خوب یادمان هست صفا و صمیمیت جبهه در چه بود. راستی فرمانده آیا هیچ تیری قناصه ای از میلیمتری گوشت عبور کرده؟ آیا هنگام عبور از میدان مین دست بریده ای زیر پای خود حس کرده ای ؟ نه فرمانده ، تو را بخدا،  نه اینگونه نیست مبادا فکر کنی که خود را برتر از آنها میدانم . خدا را شاهد و گوا میگریم که اینگونه نیست . فقط می خواهم خود فراموش شده را به یاد آورم . خودم می دانم نخلهای جنوب از من به بهشت نزدیکترند. خاک شلمچه از من خوشبوتر است. خود می دانم چه به روزم آمده . خود می دانم دچار بلای بی هویتی شده ام. سالهای سال هم اگر بگذرد دلم دیگر راضی نخواهد شد داوطلب میدان شوم وباید بگویم به ندرت اتفاق می افتد که دلم بهانه بهشت زهرا (س) را بگیرد واگر روزی از کنار مزار سرخی بگذرم دلم نمی شکند. نمی دانم هوای اینجا چرا اینقدر گرفته است. خدایا چرا همانند یاران به آسمان رفته ام آسمانی نشدم ؟ مانده ام تا این همه فساد تباهی بی عدلتی را نظارگر باشم. تنهای تنهایم ، حتی نارفیق های رفیق نما هم دورم را خالی کرده اند. همه چیز را با عدد می سنجند. علم حسابگری بر همه چیز پیشی گرفته. وقتی صدای اعتراض را می شنوند از واقعیتها با من سخن می گویند . غافل از اینکه من از حقیقتها می گویم . تو میدانی نقطه ای هست که فرسنگ ها فاصله بین واقعیت و حقیقت وجود دارد. شاید گاهی اوقات حقیقت و واقعیت یکی شوند ولی همیشه هر واقعیتی حقیقت نیست.

حالا میدانی چرا باید هر ساله کوله بار بست و راهی شد. می خواهم حتی اگر سالی یکبار هم که شده در کنار سکوی پرواز فرشتگان نفسی تازه کنم تا در هیاهوی فریبنده دنیا فریب رنگهای دیگر را نخورم . خدایا کمکم کن حقیقت یک رنگ را فدای واقعیت رنگارنگ نکنم.

چارت تشکیلاتی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در عملیات خیبر

چارت تشکیلاتی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در عملیات خیبر

چارت تشکیلاتی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در عملیات خیبر

سفرنامه تصویری

حمید حکیم الهی

/**/

    بامداد سوم اسفند ماه 1391 به همراه چندي از دوستان قديمی و همرزمان امام حسنی از تهران راهی اهواز شدیم. به اهواز که رسیدیم سردار بی ریایمان حاج حسن سواریان  به استقبالمان آمد.

    نماز صبح را در فرودگاه اهواز اقامه كرديم  و با اتوبوسی که توسط برادر عزیزمان ، سردار چنگایی (فرمانده بسیج راه آهن جمهوری اسلامی ایران) آماده شده بود رهسپار گلف شدیم،به گلف که رسیدیم خاطرات روزهای جنگ در ذهن تک تکمان تداعي مي شد.

    اگرچه آن ساعت صبح غرق در سكوت بود ، ولی ما هنوز صدای همهمه نیروهای اعزامی را به این پادگان می شنيدیم .صبحانه را در کنار دیگر یاران منتظرمان در قرارگاه کربلا صرف نموده ، سپس همگي براي تجدید خاطرات گذشته سری به اتاقهای عملیات و فرماندهی روزهای اولیه جنگ زديم ، جايي که یاد آور حسن باقری و حاج داوود کریمی بود .

      راهروی تنگ و تاریک آنجا معطر بود به عطر حاج داوود و حسن. به سوی آبادان حرکت کردیم . درطول مسير یار محبوبمان ، حبیب جنت مکان را ديديم. با اینکه غبار پيري بر سرش نشسته بود، ولی همانند همان دوران جنگ لحظه ای از شلوغ کاری و سر به سر بچه ها گذاشتن و خندیدن و خنداندن بچه ها غافل نمي شد.

به آبادان رسیدیم .

    به پیشنهاد سردار سواریان راهي قفاص شدیم .سردار سواریان از روزهای غربت و غريبي و بي كسي آبادان و محاصره اش برايمان گفت.

    پس از آن به سوي يادمان عمليات والفجر 8 راهي شديم.در ميان راه با شنيدن اذان ظهر از يك روستا ،   توقف كرديم ( بنا به گفته ساكنين آنجا آن مسجد توسط افرادي براي تبليغات وهابيت ساخته شده بود ،ولي به لطف  خدئه و نيرنگشان برملا شده و متواري شده بودند و هم اكنون به  نام مبارك امام حسين (ع) نامگذاري شده بود ).

    نماز را به  امامت روحاني جوان آن روستا، اقامه كرديم و پس از آن رهسپار يادمان شديم .

به يادمان رسيديم.

    وقتي چشم ها به آبهاي آرام اروند افتاد ، دلهايمان طوفاني شد . خاطرات خوش روزهاي عمليات والفجر 8 و آبهاي خروشان و ناآرام آنروز اروند ، شورانگيز بود.

    چشممان به فاو افتاد. روح تك تك دوستان به فاو آن روزها پرواز كرد و لحظه لحظه عمليات والفجر 8 را به يادآور شد. حاج حسن از آن روزهاي تكرار نشدني برايمان گفت . همه ما در عمليات حضور داشتيم . آنچه را كه حاج حسن برايمان بيان ميكرد ، بازسازي ميكرديم ولي لحن و صداي آرام سردار بي ادعايمان دلهاي همگي مارا باز بي قرار آن ايام كرده بود. در آنجا سير كرديم و رهسپار آبادان شديم .

  ناهار را ميهمان حاج كاظم فرامرزي ، كه بار اصلي عزيمت همه به دوشش بود ، اقامه كرديم . قبل از اينكه نهار آماده شود باز شوخي حبيب آقا گل كرده بود.

     در رستوران تابلويي از رستم و سهراب بود ، حبيب شروع به نقاله خواني كرد. چهره اش مانند همان رستمي شده بود كه بر روي ديوار نقش بسته بود . بچه ها سعي ميكردند نخندند ، اما نمي شد؟! مگر حبيب ول كن بود .

    بعداز ظهر راهي شلمچه شديم ، قصد داشتيم نماز مغرب و عشا را در يادمان شلمچه باشيم ولي متاسفانه دير شده بود و برنامه شلمچه لغوشد و نماز مغرب و عشا را در حسینیه راه آهن جنوب به امامت روحاني سيدي كه صداي بسيار زيبايي داشت اقامه نموديم .

     بعد از نماز رهسپار اردوگاه ميثاق شديم . سرهنگ مرايي (دوست قديمي و همرزم آقاي حسني) ميزبان بود . او نيز آنچه در توان داشت در كف اخلاص گذاشته بود .

 شام را صرف كرديم.

    وعده كرده بوديم شب حتما نشستي داشته باشيم ولي خوابيدن را بر شب نشيني ترجيح داديم .

   صبح با آواي دلنشين اذان از خواب بيدارشديم و نمازرا اقامه كرديم .

    براي صرف صبحانه به رستوران طبقه چهارم اردوگاه ميثاق رفتيم . به هنگام توزيع صبحانه باز هم شوخي هاي حبيب آقا گل كرده بود. بعد از صرف صبحانه همگي با نشاط و شادابي رهسپار اهواز شديم.

به كيلومتر 10 جاده خرمشهر اهواز رسيديم .

    توجه تمامي ياران و دوستان به سمت چپ جاده معطوف شد .

جاده صفوي ........

جاده صفوي مسير اصلي آغاز عمليات كربلاي5 بود.

كيلو متر 2 جاده صفوي....

مقتل شهيدان شيميايي.....

لشگر7 ولي عصر(عج)....

بيستم دي ماه سال1365....

بيش از 92 گل پرپر ....

    تمامي دوستان به ياد روزهاي عمليات كربلاي5 افتادند.

جاده سوت كور بود .

    تمام مدت شلوغي و بمباران اين جاده توسط هواپيماهاي رژيم بعثي در حين عمليات كربلاي 5 پيش چشمانمان بود.در راه اهواز ، غرق در سكوت ، صدا از كسي برنمي خواست ، هر كس گوشه اي را مي نگريست، غرق در آن ايام ، بعضي ها ناخواسته لبخند تلخي مي زدند ، بعضي آرام آرام اشك ميريختند ، در همين حال و هوا ، مست خاطرات آن ايام كه به پادگان شهيد غلامي رسيديم ، وارد جاده باريك پادگان  شديم . از دژباني گذشتيم و وارد محوطه شديم ، طبق معمول اجازه ورود ماشين به محوطه حسينيه به هيچكس داده نمي شد. ما نيز از اتوبوس پياده و سريع راهي حسينيه شديم . مراسم تازه شروع شده بود . ميخواستيم خودمان را سريع به حسينه برسانيم. در گوشه گوشه محوطه دوستان و همرزمان قديمي ايستاده بودند. در همان مسير بعضي از دوستان را ملاقات كرده ولي دل ماندن در محوطه را نداشتيم.

     ميخواستيم به جمعيت حاضر در مراسم بپيونديم .ازدحام جمعيت به قدري بود كه نفس كشيدن قدري سخت شده بود. ما برايمان مهم نبود . اصلا براي همين به اينجا آمده بوديم كه به ياد آن روزهاي تيپ بيفتيم . صداي حزين و دلنشين هنرمند بسيجي محمد رضا پير زادي كه همه دلها را رهسپار روزهاي خوش جنگ كرده بود روحمان را نوازش ميداد .

    دقايقي بعد سردار دوست داشتني ، حاج احمد غلامپور (فرمانده وقت قرارگاه كربلا) ، پس از خير مقدم گويي سردار حاج يدالله مواساتیان (فرمانده فعلي تيپ تكاوري امام حسن مجتبي (ع)) ، به جايگاه رفت ، براي من از روزهاي غربت و غريبي خوزستان و آغاز جنگ ، از حماسه هاي خلق شده توسط رزمندگان و سرداران شهيد اين تيپ صحبت كرد.

     صحبت حاج احمد كه تمام شد شاعر بسيجي غلامرضا آغاسي با اشعار دلنشين خود همه را به فضاي روزهاي جنگ و عمليات ها برد .

    چشمان همه باراني شده بود ،صداي گريه و ناله از گوشه گوشه حسينيه بلند شده بود كه يادگار ارزشمند دوران دفاع مقدس يعني حاج صادق آهنگران دلهاي همه را راهي ميادين نبرد كرد.

    هنوز لحظاتي از سرودن اشعارش نگذشته بود كه صداي بلند گريه كردن و ناله همه اوج گرفت .

ياد شهدا ، زبان حال بازماندگان ، "از قافله عشق" دلهاي همه را لرزانده بود .

    هيچكس دوست نداشت مداحي حاج صادق پايان پذيرد ولي ذيق وقت باعث شد حاج صادق اشعارش را تمام كند.

    وقت نماز بود . ياران ، همسفران و همه مدعوين در حسينيه به نماز ايستادند. صف نماز به گونه اي بود كه ديگر در حسينيه جا نبود . دوباره ياد روزهاي تيپ افتاديم (اگر دير ميرسيدي ديگر جايي براي  پيدا نميكردي) .

نماز كه تمام شد ، ديدار ها آغاز شد .

    صداي خنده دوستان ازهر گوشه اي به گوش ميرسيد.

    افرادي كه از راههاي دور و نزديك خودشان را براي ديدن دوستان و همرزمان قديمي به پادگان شهيد غلامي رسانده بودند .

    در ميان آنها فرزندان شهدا ،مادران و پدران شهدا ،‌نيز حضور داشتند طبق معمول پس از ديدن يكديگر و احوالپرسي باز هم شوخي هاي دوران جنگ گل كرد.

    بچه ها بدون در نظر گرفتن پست و درجه و موقعيت خود با يكديگر شوخي ميكردند. فضا به گونه اي بود كه بعضي از افرادي كه براي اولين بار در آن جمع حضور يافته بودند ، ميگفتند : حالا متوجه ميشويم چرا وقتي كه به ياد آن ايام مي افتيم ، بچه هاي جنگ دريايي مي شوند  و اشك تمام صورتشان را فرا ميگيرد .

    نهار را كه خورديم براي ديدار يار و همراه جانباز قطع نخاعي خودمان حاج اسماعيل طرفی رهسپار منزل ايشان شديم .

    باز هم حاج اسماعيل را عليرغم بستري بودن 24 ساله ، داراي روحيه مقاوم ديدم .

   ابتدا حاج آقا كاظم فرامرزي بعضي دوستان جديد را خدمت حاج اسماعيل معرفي كردند . سردار جواد اسلامي هم خاطراتي بيان كردند .

   پس از آن حاج آقا كاظم صحبت مختصري كرد و از حاج اسماعيل خواست دوستان را نصيحت كرده و از سخنان خود بهره مند سازد ، حاج اسماعيل كه حجب و حياي خاصي داشت ، خاطره خواب معنوي كه ديده بود را بيان كرده و براي تمامي دوستان آرزوي سلامتي كرد.

    از حاج اسماعيل خداحافظي كرديم و رهسپار بهشت شهداي اهواز شديم . ابتدا سردار غريب هور و حاج علي هاشمي (فرمانده قرارگاه نصرت) و سپس ديگر ياران مثل بهروز غلامي فرمانده تيپ امام حسن (ع)، سيد مهدي نجم السادات و ... زيارت كرده و دقايقي با آنها نجوا نموديم ،بعد از آن براي زيارت علي ابن مهزیار به سوي مرقد اين انسان صالح خدا شتافتيم ،در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه و آن بزرگوار را نيز زيارت و رهسپار فرودگاه شديم و ساعتي بعد به سوي شهر و ديارمان برگشتيم و دلمان را به اين خوش كرديم كه سال ديگري فرا برسد و دوباره براي ديدن ياران خود به پادگان شهيد غلامي برويم .انشاالله

ادامه نوشته

می گویم تا قرار گیریم از این بی قراری.


سالهای گذشته بنا به دلایلی توفیق زیارت این ابر مرد را نداشتم. هر موقع اراده  می کردم که به دیدارش بروم موانعی بلند مانند سدی محکم مانع حضورم در رودخانه بزرگی و عظمتش میشد. تا اینکه به همت فرمانده  اسباب حضور فراهم شد. جمعه 4 اسفند از پیچ و خم های خیابانها اهواز خود را به درب منزل او رساندیم . درب را گشودم به میان شدم، تمام بدنم از شدت هیجانی نامفهوم می لرزید. نگاهم به چهره دلنشین و آسمانیش افتاد. قدرت نگاه مستقیم در چشمانش که حالا از شدت خوشحالی دیدار همرزمان قدیم برق می زد را نداشتم. آسمان دلم از ابرهای احساس متراکم شد بود. ولی شرم اجازه نمی داد باران از دل احساس زده ام باریدن گیرد. مردی از ثلاله ایران زمین بی حرکت به روی تختی آرام دراز کشیده بود. تنها سر وصورت اجازه تحرک داشتند . انگار سایر اعضاء در نافرمانی خود خواسته از دستورات سر پیچی میکردند . یار سالهای خاک سنگر ما در آخرین روزهای نبرد پذیرای مهمانی ناخوانده از فولاد و آهن شد . و او قطع نخاع شد

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

اسماعیل طرفی آرام با لبخندی مهربان بی حرکت به روی تختی خوابیده بود. تو گویی با سکوت قصه های پر غصه زیادی را روایت می کرد. تمام سلولهای وجودم در گرمای اهواز آنچنان به سردی گرایید که گویی در قطبی یخ زده به نظاره خورشید نشسته ام . آن مرد اسماعیلی دیگر بود که نه با اصرار ابراهیم پدر ، بل با اراده خود به قربانگاه پا گذاشته بود تا در آوردگاه عشق و نفرت با شیطان هماآورد شود و او را آنچنان بر زمین کوبد که سالهای سال جرات نداشته باشد گرد آن خانه پرسه بزند. احساس مبهمی تمام وجودم را فرا گرفته بود . با خود به نجوا شدم :آه داریوش فراموش شده تو چه می دانی درد رنج جسمانی چیست؟

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

آیا تو میدانی جانبازی هشت هزار آمپول مرفین تزریق کرده تا قدری از درد او کاسته شود  چه معنایی دارد. تو که نامحرم این وادیها نبودی . تو که پایت خاک جبهه را زیارت کرده . پس خوب یادت هست اسماعیلها کیا بودنند. ننگ بر تو  باد اگر فراموش کنی . نفرین بر تو باد اگر روزی به یاد نیاوری که در روزگاران خون شهادت هم نفس این مردان بزرگ بوده ای .

شرم داشتم نامی بر خود نهم که من هیچ بودم و او تمام چیزها. در مقابل آن مرد که همه هستی خود را فدای عشق کرده بود چگونه از عشق سخن بگویم در حالی که اولین حروف آن را حتی نمی توانستم بخوانم .

احساس مبهمی من را بسوی کاظم سوق داد . در دل گاهی بر او می تاختم که اینچنین روزگارم را آشفته کرد و گاه بر خود می بالیدم که هنوز لیاقت همنشینی با این مردان را از دست نداده ام.

این ها را نمی گویم که فقط گفته باشم و چند تنی آن را بخوانند . بگویند که زیباست و یا نه بسیار بد نگاشته شده.

می گویم تا قرار گیریم از این بی قراری.

داریوش صارمی


ادامه نوشته

عالمان با عمل

در عملیات بدر و سایر عملیات های سپاه اسلام  روحانیون و طلبه های زیادی از حوزه های علمیه به جبهه ها اعزام شدند که علاوه بر ایجاد شور و شوق زیاد برای رزمندگان اسلام همراه و همگام با خط شکنان عملیات بدر در منطقه عملیاتی هورالعظیم به مصاف دشمن رفته و برخی از آنان به شهادت رسیده و برخی نیز هنوز گرمی بخش محافل حوزه و حاملان واقعی انتقال معارف و گنجینه های دفاع مقدس می باشند .عکس زیر تعدادی از این عالمان عمل کننده به معارف اسلامی اعزامی به تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی ع نشان می دهد که در عملیات بدر در منطقه هور الهویزه در قایق ها و بلم های خط شکن همگام و همراه با رزمندگان تیپ ۱۵ امام حسن ع به خط دشمن در منطقه البضه و الصخره هجوم بردند و نقش های ماندگاری را برای روحانیت شیعه آفریدند.

روحانیون اعزامی از قم در عملیات بدر در تیپ 15 امام حسن مجتبی ع

روحانی بسیجی حمید ولی پور در کنار شهیدان مهدی شادروان و جعفر عاکف

شهید مهدی شادروان،روحانی بسیجی حمید ولی پورو شهید جعفر عاکف

روحانی بسیجی حمید ولی پور که با لباس روحانیت برای مدتی محدود به  تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی ع به جبهه آمد اما صفا و صمیمیت رزمندگان اسلام و جبهه های نبرد با باطل او را تا آخر  در جبهه ها نگهداشت و در انتها با جسمی آکنده از زخمهای دفاع مقدس و خصوصاً شیمیایی در انتظار تحقق وعده دوست می باشد.