طلایه داران گردان عاشورا

شهید قدرت الله درداری و برادر احمد ایرانشاهی
بیسیم چی وپیک های گردان عاشورا (گردان۳) تیپ ۱۵امام حسن مجتبی ع

شهید قدرت الله درداری و برادر احمد ایرانشاهی
بیسیم چی وپیک های گردان عاشورا (گردان۳) تیپ ۱۵امام حسن مجتبی ع


شعار بچه های تدارکات: نیست،نداریم ،اس غلام رفته بیاره

برای سلامتی این رزمنده دلیر و پر کار تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع)در هشت سال دفاع مقدس که در جریان عملیات نصر ۴ بر اثر ترکش توپ مجروح و پای راستش قطع گردید و هم اکنون در بستر بیماری افتاده التماس دعا داریم.
در طی هشت سال دفاع مقدس ،برنامه اعزام به جبهه جزء شورانگیزترین و خاطره انگیزترین مراحل آن به شمار می رفت؛صورت های خندان داوطلبانی که از فیلتر تایید شدن (رسیدن به سن قانونی،تک فرزند نبودن و...)برای اعزام گذشته و کسانی که با چشم گریان اجازه اعزام به خطوط نبرد با دشمن را نیافته بودند از صحنه های دیدنی و تاریخی این روزها بود. لجظات اندکی که از مراسم های اعزام رزمندگان در قاب تصویر و فیلم بجا مانده عظمت و شکوه روحیه رزمندگان جان بر کف را در سیر تاریخی دفاع مقدس جاودانه ساخته است و نسل آینده بخاطر وجود چنین پدرانی که از تمام هستی خویش گذشته و با شعف و شادی وصف ناپذیر که بعضاً با پارتی بازی و واسطه قرار دادن افرادمعتمد و خواهش و تمنا از مسئولین اعزام مجوز ورود به کاروان و راهی شدن به سوی جبهه را می گرفتند مباهات و افتخار می کنند.

در طول دفاع مقدس زنده یاد غلامرضا شمایلی معروف به پدر شمایلی از جمله کسانی بود که با یک دستگاه اتوبوس آبی رنگ مدل قدیمی از ابتدای جنگ رزمندگان عازم به جبهه را از شهرستان بهبهان به نقاط مختلف جبهه در جنوب و غرب کشور منتقل می کرد و پس از عملیات و در حین آموزش و حتی برنامه های تفریحی نیز در بین رزمندگاه حاضر شده و با خوشرویی هر چه تمام تر با رزمندگان روبرو و کارهای محوله را به نحو احسن انجام می داد. شاید به جرات می توان گفت رزمنده ای را به ندرت می توان پیدا کرد که در سطح شهرستان بهبهان به جبهه های حق علیه باطل اعزام شده باشد اما از همراهی با پدر شمایلی و اتوبوس خاطره انگیزش بی نصیب بوده باشد؛غریو سرودهای حماسی و انقلابی ،شوخی و خنده های به یادماندنی جزء خاطرات زیبا و تاریخی رزمندگان اسلام در طول روزهای اعزام بود.

از خیل زیاد رزمندگانی که زنده یاد پدر شمایلی آنان را به جبهه های هشت سال دفاع مقدس نقل و انتقال می داد تعدادی به فیض عظمای شهادت رسیده و تعدادی نیز جانباز و یا آزاده شدند.کسانی که ماندند و هم اکنون در جای جای میهن اسلامیان به نحوی در مسئولیت های مختلف به فعالیت و خدمت مشغولند هیچگاه یاد و خاطره رزمنده و چریک پیر زنده یاد پدرشمایلی و اتوبوس معروف آبی رنگ اعزام را فراموش نمی کنند.



محمود صراف
رزمنده بسیجی محمود صراف درسال 1361 به واحد دانش آموزی بسیج مستضعفین سپاه پاسداران بهبهان پیوست و همگام با دوستان نوجوان خویش که برخی از آنان هم اکنون به شهادت رسیده و برخی نیز با تحصیلات عالیه در جای جای میهن اسلامیان مشغول به خدمت می باشند، فعالیت های خود را آغاز کرد.
در اسفند ماه 1362 جهت گذراندن دوره آموزشی اعزام به جبهه های حق علیه باطل رهسپار پادگان های شهید بخردیان بهبهان و پادگان آموزشی خرم آباد گردید و در تاریخ 1/5/1363 عازم جبهه های حق علیه باطل شد و در مسئولیت بیسیم چی در عملیات ها و پدافندی های عملیات بدر و والفجر 8 در تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) بطور فعال شرکت کرد. در عملیات والفجر 8 در جاده فاو-ام القصر به همراه گردان امام حسین (ع)به لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) مامور شده بودند تا به همراه گردان ذوالفقار از دو سو یک سه راهی مهم را درون دریاچه نمک به تصرف خویش درآورند که بدلیل ناآشنایی نیروی اطلاعات و عملیات نیروها اشتباهاً پشت توپخانه عراق سردرآوردند که بلافاصله از سوی فرماندهی تیپ دستور برگشتن نیروها پس از پنج ساعت راه پیمایی به عقب صادر شد که با توجه به هوشیار شدن دشمن و ریختن آتش زیاد از سوی آنها ، تعدادی از نیروهای گردان از جمله محمود به شدت از ناحیه پا زخمی شده که به سختی با آخرین لندکروز باقی مانده در خط به عقب انتقال داده شد و و با انتقال به بیمارستان طرفه به مدت 5 ماه و اصفهان با همراهی شبانه روزی پدرش توانست مجدد روی پاهای خود بایستد. در سال 1366 برای گذراندن خدمت مقدس سربازی مجدداً به گردان فتح رفته و در مناطق عملیاتی شلمچه و حلبچه خدمت نمود .

با پایان جنگ و قبول قطعنامه در امتحانات سراسری ورود به دانشگاه ها شرکت که در رشته پزشکی دانشگاه تبریز قبول شد و پس از فراغت از تحصیل در پلی کلینیک شهید رجایی اهواز مشغول به خدمت به مردم شد.شور و شوق بچه های زمان جنگ در تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع)و برگزاری مراسم دعا و زیارت های ائمه معصومین بخصوص توسط برادر نبوی جزء بهترین خاطرات و از دست دادن دوستان بعد از هر عملیات جزء دلتنگی های وی بشمار می رود

سیدنورالدین موسوی در سال۱۳۴۱ چراغ وجودش شعله ور شد.او در میان خانواده ای سید و روحانی از نسل کوثر وآفتاب رشد ونمو کرد. در سن۶سالگی دچار سوختگی با آب جوش شد که به طور معجزه آسایی نجات پیداکرد. او علیرغم درد شدیدی که داشت صبور و پرتحمل بود وفقط چشمانش را روی هم می گذاشت که تعجب پزشک معالج واطرافیان را برانگیخت. در سن۶ سالگی به مدرسه رفت ودوران ابتدایی وراهنمایی را با موفقیت گذراند. سال سوم راهنمایی با یکی از دبیران که زن بدحجابی بود در کلاس درس به بحث و مشاجره پرداخت وبه خاطر همین اعتراض از کلاس درس اخراج شد ومدتی بعد در کلاس دیگری به تحصیل پرداخت دوران دبیرستان مصادف با اوج قیام مردم کشورمان به رهبری حضرت امام خمینی(ره) وی در مبارزات ضد رژیم بسیار فعال بود و دربحرانها از روحیه بسیار عالی ومعنوی برخوردار بود. هنوز چند روزی از پیروزی خون بر شمشیر نگذشته بود که استکبار جهانی با توطئه دیگر وارد نبرد علیه ایران اسلامی شد. لشگرهای زرهی صدام با حمایت همه جانبه تبلیغی، لجستیکی دنیای کفر وستم به مرزهای کشورمان حمله ور شدند. سید نورالدین وقتی دید که دشمن با ارابه های جنگی اش به مرزهای کشورمان تجاوز کرده است دیگر ماندن در شهر را جایز ندانست وبه اتفاق برادرش سید فخرالدین عازم میادین نبرد شد. برادر دلاورش در همان ابتدای جنگ در فیاضیه آبادان(جنگ تن به تن) به شهادت رسید. شهادت برادر خللی در عزم استوار وی بوجود نیاورد بلکه او را در اراده اش مصمم تر نمود.

او جوانی وارسته وشجاع واز خود گذشته بود که در اکثر عملیاتها، هم تفنگی در دست داشت وهم پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی را. وی همیشه پیشاپیش نیروهایش حرکت می کرد. او خیلی زود در دل همه جا گرفت و به او نور چشم بسیجیان رامهرمز لقب دادند. سید شجاعتش را از جدش ابا عبدالله(ع) به ارث برده بود او خیلی زود به سبب ابراز لیاقت و توان بالای نظامی به سمت فرماندهی گروهانی از گردانهای کربلا و شهید افضل منصوب شد ودر عملیاتهای مختلف شرکت کرد، از خصوصیت بارز او اطاعت پذیری، شهامت، انجام کار جمعی-درحالیکه خود پیشقدم بود-، تحمل ناملایمات وصبر وعبادت خالصانه بود.سرانجام روح آسمانی آن سید جوان در عملیات والفجر۸ محور فاو- ام القصر، در حال پیشروی به جلو وفتح مواضع دشمن به جدش سید وسالار شهیدان پیوست