جاده فاو-ام القصر-خط مقدم


-اولین تیپ و یگان آبی-خاکی سپاه پاسداران در جریان دفاع مقدس
-اولین تیپ مستقر در پشت رودخانه دجله و جاده العماره-بصره در عملیات خیبر
-اولین تیپ از حیث عملیات شناسایی در منطقه فاو در سال 1362قبل از عملیات والفجر8 (فاو)
-اولین تیپ از حیث تعداد سرداران شهید در رده فرماندهی تیپ
-اولین تیپ از حیث تشکیل یگان های رزمی تخصصی از درون واحدهای رزمی آن نظیر ضدزره، زرهی ،آموزش نظامی،پدافند و ....
-اولین تیپ از حیث برگزاری مراسم عزاداری و توسل به خامس آل عبا و ائمه اطهار (ع)
-اولین تیپ به خاطر در بر گرفتن طیف وسیعی از قومیت های گوناگون از شهرها و استان های مختلف کشور(معروف به تیپ 72 ملت)
-اولین تیپ در عدم پشتیبانی کامل از جانب استان معین خویش به دلیل پشتیبانی از یگان های متعدد رزمی در استان و .....
-اولین تیپ رزمی سپاه در برگزاری رژه های تاثیرگذار در مرکز استان و شهرستان ها با تجهیزات و لباسهای ویژه و تخصصی خویش
-اولین تیپ در واگذاری و پذیرش هم زمان ماموریت های مختلف در اقالیم و مناطق جغرافیایی مختلف در جبهه های میانی،شمال غرب و جنوب کشور
-اولین تیپ در تشکیل گردان دریایی و سکانی جهت عملیات آبی-خاکی
-اولین تیپ ....................
·
در طی عملیات کربلای 5 نیروهای تیپ 15 که اینک پس از واگذاری تیپ به نیروهای استان کهگیلویه و بویر احمد به لشکر 7 ولی عصر منتقل شده بودند رشادت های زیادی از خود به جای گذاشته بودند و بدلیل تلفات سخت نیروهای دشمن و فرماندهی صحنه نبرد توسط شخص صدام ما شاهد نبردهای بسیار سخت بودیم و با توجه به مقاومت شدید رزمندگان اسلام با دشمن علی رغم برخورداری از موانع نفوذناپذیر در ادبیات کلاسیک و سلاح های پیشرفته اهدایی قدرت های جهانی و کمک های مالی جهان عرب و از همه مهمتر حمایت از عراق در سیستم رسانه ای و بی تفاوتی نهادهای جهانی تاثیر گذار برای ایجاد صلح و جلوگیری از جنایات جنگی سازمان یافته ،ما شاهد استفاده عراق از حجم وسیعی از مواد شیمیایی در مناطق غیر نظامی و عملیاتی خصوصاُ در شلمچه بودیم و در این میان گردان فجر به دلیل واقعه شیمیایی شدن اکثر نیروهای آن در تاریخ جنگ ماندگار مانده است. در تاریخ 19دی ماه 1365 یعنی روز اول عملیات کربلای 5 ساعت 30/2 نیمه شب نیروهای گردان فجر از مقر گروهان پل بوسیله مایلرها بطرف منطقه عملیاتی کربلای 5 حرکت داده شدند (این نیروها در عصر روز قبل از حرکت توجیه عملیاتی گروهانی شده بودند ) و در ابتدا توسط نیروهای طرح و عملیات به موقعیت شهید خرمی در سه کیلومتری مانده به موقیت جاده شهید صفوی تقریباً به مدت نیم ساعت مستقر و منتظر دریافت دستور لشکر مبنی بر حرکت به سمت منطقه عملیاتی شدند.
موقیت استقرار گردان فجر در جاده شهید صفوی کیلومتر ۱۵جاده خرمشهر-اهواز

با تماس با فرماندهی لشکر اعزام نیروها به موقعیت شهید صفوی با رعایت کلیه اصول ایمنی و حفاظتی صادر شد و در پاسخ به خطرات موجود در منطقه عملیاتی در روز از جمله بمبارانهای شدید و بعضاً شیمیایی و آتش وسیع دشمن فرماندهی لشکر شکستن خطوط مقدم دشمن از سوی رزمندگان و اعزام نیروهای رزمی به منطقه را در روز برای کمک به آنها مطرح نمودند. با حرکت نیروها به سمت منطقه عملیاتی در حدود ساعت 6 صبح به جاده شهید صفوی رسیدند .این جاده در واقع اصلی ترین و تنها مسیر در آغاز عملیات کربلای 5 واقع در کیلومتر 15 جاده خرمشهر بطرف اهواز بود و از ترافیک بالایی برخوردار بود. دژ بلندی در کنار جاده وجود داشت و جاده تقریباً سه متر پایین تر از دژ بود و در سوی دیگر جاده در یک شیار مقداری آب جریان داشت.

در جاده واحد مهندسی با ایجاد برشهای ومتعدد در دژ واقع در جاده شهید صفوی سنگر های اجتماعی موقتی را برای رزمندگان ایجاد کرده بود که درون هر یک از این برشهای درون دژ یک دسته از نیروهای گردان فجر جا گرفته بودند . در این هنگام نیروهای گردان فجر نماز صبح را اقامه و پس از آن برخی به راز و نیاز با خدا و برخی دیگر به خاطر خستگی ناشی از مسیر طولانی و ماشین های نامناسب مشغول استراحت شدند. زمین منطقه نیز به دلیل بارش باران از روزهای قبل نرم بود؛ و راکتهای زیادی بدلیل وضعیت باتلاقی و نرم زمین عمل نکرده در سطح منطقه پراکنده بود. با تابش اولین اشعه های خورشید هواپیماهای دشمن در یک مرحله خط مقدم منطقه عملیاتی کربلای 5 را بمباران کرده و مجدداً حدود ساعت 8 صبح تعداد زیادی هواپیمای جنگی دشمن در آسمان منطقه ظاهر شده و به بمباران رادارها ، سایت موشکی و توپخانه ارتش که در مجاورت جاده بودند اقدام کردند که متقابلاً آتش پدافندها را به دنبال داشت ؛بمباران موشکی و راکتهای دشمن چنان زیاد بود که براحتی می شد آنها را تا رسیدن به زمین و اصابت به هدف رصد کرد و بیشتر به فیلمهای جنگی شباهت داشت و در این لحظات پرتلاطم دشمن بمباران شیمیایی جاده شهید صفوی را شروع و برادران گردان فجر را غافلگیر نمودند و حادثه ای را در تاریخ 8 ساله دفاع مقدس رقم زد که تا آن زمان بی سابقه بود . بسیاری از راکتهای پرتاب شده به دلیل گل آلود و باتلاقی بودن زمین منطقه عمل نکرده و تعدادی از راکتها در نزدیکی رزمندگان گردان فجر و خصوصاً گروهان ابوالفضل (ع) و فرماندهی گروهان علی اکبر(ع) اصابت کرد که ترکش آنها به برخی برادران اصابت و محلول های این راکتها مستقیماً بر سر و روی برادران رزمنده ریخته شد که بدلیل غلظت این مواد شیمیایی و سوزش ناشی از آن کسی نمی توانست به آنها نزدیک شود و در این میان برادرانی که در همان لحظات اولیه با اصابت ترکش راکت های شیمیایی و ریختن مواد آن بر روی بدنشان بشدت سوخته و به شهادت رسیدند می توان به برادران پرویز همتی،مرتضی رضایی و سیروس محسنی و... اشاره کرد. فاصله انفجار و تصاعد گازهای شیمیایی تا اعلام به برادران رزمنده دو ثانیه بیشتر طول نکشید و برخی برادران با فریاد و صدای بلند گسترش گازهای شیمیایی در منطقه را به سایر برادران اعلام نمودند. بدلیل نزدیکی محل اصابت راکتهای شیمیایی و محل استقرار نیروها، خواب آلودگی و غیر قابل انتظار بودن بمباران شیمیایی، برخی از رزمندگان فرصت استفاده از ماسک و لوازم ضد شیمیایی را پیدا نکردند و سریع آثار شیمیایی در آنان پیدا شد که در ابتدا چشمها قرمز شده و سپس پوست آنان سیاه می شد در ادامه با استفراغ ، نابینایی چشمها و تاول شدید در نقاط مختلف بدن وضعیت رقت بار و تاثر برانگیزی را ایجاد کرده بود به نحوی که برخی برادران بر اثر خواب آلودگی و همچنین اثرات ناشی از بمباران شیمیایی در جهت حرکت باد و در مسیر گازهای شیمیایی متصاعد شده حرکت می کردند که همین امر بر شدت مصدومیت آنها می افزود. با توجه به ادامه بمباران منطقه توسط هواپیماهای دشمن خروج نیروها از سنگرهای اجتماعی آنان نیز ممکن بود هدف ایده آلی برای هواپیماها برای هدف قرار دادن آنان باشد که همین امر سبب ماندن برخی نیروها در سنگر ها و تاثیر شیمیایی در ابعاد وسیع آن شد، که با هدف قرار گرفته شدن یکی از جنگنده های دشمن سایر هواپیماها نیز فرار نمودند. شدت آلودگی شیمیایی منطقه به حدی بالا بود که ماشینهای عبوری متعلق به سایر یگان های عملیاتی از منطقه شیشه های خود را بالا کشیده و بسرعت از جاده شهید صفوی عبور می کردند لذا رزمندگانی که اندکی توان برای کمک به دیگران داشتند با ساخت یک سد و مانع در جاده جلوی ماشین ها را گرفته و مجروحین را سوار بر ماشین ها نموده و به عقب می فرستادند. مجروحین هنگام اعزام به عقب برادران دیگر را سفارش به امور خیر و رعایت حال دیگران کرده و به سختی از دوستان خویش جدا می شدند.در بین نیروهای گردان فجر گروهان ابوالفضل (ع) به فرماندهی برادر داوود دانایی به دلیل اصابت راکتها به نزدیکی سنگر آنها بیشترین تلفات را داد و به عبارتی اکثریت برادران آن به شهادت رسیدند و تنها دسته الحدید آن تعداد33 نفر از 35 نیروی آن به شهادت رسیده بودند.
دسته الحدید

سنگر فرماندهی گروهان علی اکبر نیز به فرماندهی برادر ابوالقاسم دهدارپور به دلیل مجاورت با گروهان ابوالفضل (ع) نیز فرمانده و بیسیم چی های آن به شهادت رسیدند . باقیمانده نیروهای گروهان علی اکبر به دلیل دوری از محل اصابت و دور شدن از منطقه از عوارض آنی و جدی آن در امان ماند؛ گروهان قمربنی هاشم نیز با دور شدن سریع از محل آلوده و حرکت در جهت مخالف باد بسمت یگان توپخانه ارتش رفته و در آنجا پناه گرفتند و بر همین اساس کمتر دچار آسیب شده اما عوارض شیمیایی آن تا سالیان دراز با همه رزمندگان حاضر در جاده شهید صفوی باقی مانده است. گرچه منطقه عملیاتی جاده شهید صفوی دقایقی بعد توسط واحد ش.م.ر با محلول های ضد شیمیایی رفع آلودگی شد اما نوع خاص این مواد شیمیایی چنان قوی بود که بسیاری از رزمندگان گردان فجر که از بنیه جسمانی بسیار قوی و محکمی برخوردار بوده و طی آموزشهای مستمر و سخت نیز بر آمادگی آنها افزوده شده بود نتوانست در برابر این عامل شیمیایی طاقت آورده و با بروز عوارض شیمیایی در این برادران بلافاصله همچون برگ خزان برروی زمین می افتادند. مجروحین شیمیایی در اولین مرحله در یک حمام کانتینری در جاده شهید صفوی نرسیده به جاده خرمشهر-اهواز که در مجاورت یک درمانگاه ( که بعدها به بیمارستان صحرایی امام حسین (ع) تبدیل شد ) قرار داشت استحمام نموده و لباسهای آنان بلافاصله در آنجا سوزانده شد . مجروحین سپس با لباس بیمارستانی و وصل نمودن سرم و تزریق آمپول به آنها در اتوبوس های ویژه ای که فاقد صندلی بود به نقاهتگاه مجروحین شیمیایی سیدالشهدا(ع) واقع درگلف اهواز منتقل شدند. در نقاهتگاه سوله های چهارگانه ای وجود داشت که مجروحین شیمیایی به نسبت مصدومیت شیمیایی و وخامت حال آنها در این سوله ها بستری شده بودند و سوله شماره یک مخصوص مجروحین با وخامت بالا بود .در این سوله برادران مجروح مثل گوشت آب پز شده و تمام اعضا و جوارح آنان بشدت درد می کرد، صدای آه و ناله در این سوله از مجروحین بلند بود و تنها یک نفر ساکت و چیزی نمی گفت، وی داوود دانایی بود که اخلاص ،عرفان ، شجاعت و شهامت وی در بین برادران تیپ 15 زبانزد بود. بدلیل نبود پرواز هوایی در روز بواسطه عدم امنیت هوایی و هدف قرار دادن هواپیماهای مسافری توسط نیروهای عراقی، برای نقل و انتقال مجروحین به مراکز درمانی مجهزتر ، مجروحین را بر اساس میزان جراحت به پایگاه پنجم شکاری امیدیه انتقال و شبانه برای در امان ماندن از حملات جنگنده های عراقی سوار بر هواپیما نموده و به تهران انتقال می دادند که در بیمارستان های تهران مورد درمان قرار گیرند. در جریان واقعه تلخ بمباران شیمیایی نیروهای گردان فجر جلوه های بسیار زیبایی از عشق و اخلاص و از خود گذشتگی توسط برادران گردان به نمایش گذارده شد که زیباترین نماد این ایثار توسط برادر داوود دانایی بود که سمت جانشینی گردان را به عهده داشت به تصویر کشیده شد.وقتی که گردان مورد هجوم واقع شد تعدادی از رزمندگان که کیسه ماسک و فیلتر و ابزار ش.م.ر را داشتند آن را به صورت زده و استفاده کرده تا از عوارض آن در امان بمانند که در این وضعیت داوود دانایی متوجه بسیجی کم سن و سالی می شود که فاقد تجهیزات ضد شیمیایی است لذا بلافاصله ماسک را از صورتش بیرون آورده و آن را بصورت بسیجی زده و خواستار خروج او از صحنه آلوده می شود. داوود چفیه خود را با آب باران مانده در زمین خیس کرده و به دور صورتش پیچیده که در همین زمان متوجه بسیجی دیگری می شود که فاقد ماسک و امکانات ایمنی بوده و بشدت نیز سرفه می کند ؛وی بلافاصله چفیه خیس را از صورتش باز کرده و در آن بحبوحه خطرناک آن را بر صورت بسیجی بست و از او خواست سریع جاده شهید صفوی و منطقه آلوده را ترک نماید لحظاتی بعد داوود دانایی بر اثر استنشاق زیاد گازهای شیمیایی بر زمین افتاد و توسط نیروهای امدادی به عقب منتقل شد و پس از چند روز داوود مزد بی قراریها،جانفشانی ها، گریه های نیمه شب در نماز شب حسینیه سایت خیبر و تپه عرفان و ایثار خویش در لحظات خطرناک جنگ از دست معبود خویش گرفته و به جمع دیگر یاران و دوستان شهیدش پیوست.
در اثر این بمباران شیمیایی صحنه های رقت باری در منطقه ،بیمارستان و نقاهتگاه سیدالشهدا(ع) گلف بوجود آمده بود که هنوز هم هر انسان آزاده ای دلش به درد می آید در حقیقت می توان نقاهتگاه را به مکانی غریب تشبیه کرد که مجروحین شیمیایی آن در اوج غریبانه در این سوله ها به آسمان پرکشیدند و اگر امکانات ترابری و درمانی مناسب وجود داشت و در همان لحظات به این مجرحان رسیدگی می شد ما هم اکنون تعداد زیادی از این برادران را از دست نمی دادیم.
بمباران شیمیایی گردان فجر در جاده شهید صفوی تعداد 90 شهید در خود منطقه عملیاتی و یا نقاهتگاه و بیمارستان های عقبه به دنبال داشت و بیش از 200 نفر نیز شیمیایی شده و دچار مصدومیت ناشی از استنشاق گاز های شیمیایی شدند که اثرات آن هنوز بر پیکر رنجور این رزمندگان آنان را آزار داده و برخی طی سالیان مداوم به مراکز درمانی در خارج از کشور و بویژه آلمان اعزام می شدند و تا کنون که بیش از 25 سال از آن جنایت دشمن می گذرد بیش از 36 نفر دیگر از این مصدومان شیمیایی بر اثر آن گازها به جمع دیگر یاران سفر کرده خود در آن واقعه پیوسته اند. بازماندگان شیمیایی گردان فجر به همراه سایر نیروهای تیپ 15 امام حسن (ع)در سرتاسر ایران اسلامی در سالروز این واقعه در یادمان این شهدا در جاده شهید صفوی که به همت تعدادی از برادران رزمنده برپا شده جمع شده و یاد آن ایام را گرامی می دارند.(زراعت پیشه،نجف،۱۳۹۱،اولین تیپ:نگاهی به عملکرد تیپ ۱۵ آبی خاکی امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس)
یادمان شهدای شیمیایی گردان فجر

مصاحبه-حمید حکیم الهی
اشاره: اواخر سال 1359 وقتی که جنگ شروع شد دو گروه از بهبهان عازم مناطق نبرد گردید، گروهی به سوسنگرد و بستان رفت و گروه دیگر به خرمشهر. بعد از بیست روز، گروهی که به سوسنگرد و بستان رفته بود با دشمن درگیر و دو شهید و چند مجروح داد، از آنجاییکه هیچ نیروی امدادگری با آنها اعزام نشده بود، فرماندهی سپاه تصمیم گرفت گروهی از جوانان پاسدار را برای فراگرفتن امدادگری به بهداری شهرستان اعزام کند، دوازده نفر انتخاب شدیم که حاج کمال اسلامی نیز یکی از آن افراد بود، از بین آن افراد تنها 6 نفر توانستیم دوره را تا آخر دنبال کرده و مجوز اعزام بگیریم« اگر چه هیچ وقت به عنوان امدادگر به جبهه اعزام نشدیم» که من و حاج کمال هم جزو آن 6 نفر بودیم.
اینکه آن دوره را چگونه گذراندیم و در حین دوره چه اتفاقاتی افتاد خود شرح مفصلی دارد که باید در وقتی دیگر بیان شود. پس از مدتی من به جبهه شوش رفتم، حاج کمال هم با تعدادی از دوستان به همان منطقه آمد، و در منطقه آنقدر ماند تا زمان او را به عملیات رمضان برد، در آن عملیات حاج کمال به اسارت نیروهای دشمن درآمد و تا مرداد 1369 در اسارت دشمن باقی ماند، از آنجاییکه حاج کمال از قدیمیترین و اولین نیروهای تیپ امام حسن(ع) است به سراغ او رفتم تا از آغازین روزهای تیپ امام حسن(ع) برایمان بگوید، آنچه را که در ادامه میخوانید حرفهای دل این آزادة مخلص و بیادعا است.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق - گودرز محمودي مسئول تبليغات تيپ 15 امام حسن مجتبي (صلوات الله علیه) به تاريخ 11 آذر ماه 1363 نامه اي به امام خمینی نوشت و درخواست ملاقات حضوري با یشان را نمود. درست یک هفته بعد ، به تاریخ 18 آذر 1363 گودرز محمودی ، در منطقه عملیاتی جزيره مجنون ، بال در بال ملائک گشود و این نامه زماني به دست امامش رسيد كه وي بر ایوان عرش منزل گرفته بود. روحمان با یادش شاد :
به تاريخ 11/9/63
بسمه تعالي
حضور محترم و مبارك پدر بزرگوار و پدر دلسوز جماران نايب الا مام، الامام روح الله الموسوي الخميني ادام الله جلاله.
سلام عليكم.
ضمن عرض سلام خالصانه خدمت آن بزرگوار اميد است كه در پناه امام زمان (عج) زيست نموده و هيچ گونه نگراني عارض وجود گراميتان نگردد در ضمن امام عزيز و پدر پرسوز مدت زيادي است از پيروزي انقلاب تا به حال مشتاق ديدار شما پدر بزرگوار مي باشم و به علت مشكلات كاري و يا هم اين كه احياناً جلوگيري كنند از اين كه بتوانم با شما پدر بزرگوار ملاقات شخصي انجام دهم نتوانستم خدمتتان برسم لذا از آن مرجع بزرگ و عالي قدر تقاضامندم كه خواسته اين بنده حقير خدا را قبول بفرماييد.
و اين نامه را كه در حال حاضر خدمتتان عرضه مي دارم در جبهه جنوب (جزيره مجنون) در حين مطالعه ويژه از زندگي شما حضرت عالي بودم و با خود فكر كردم نامه اي خدمت امام بزرگوار عرضه بدارم شايد اجازه دادند اين بنده حقير وجود گراميشان را ملاقات نمايم.
قربان وجود گراميتان.
گودرز محمودي
عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان ايذه
والسلام علي من اتبع الهدي
من الله توفيق
الاحقر گودرز محمودي
شهید داوود دانـایی درسال ۱۳۳۷ در روستای پشگر بهبهان درخانواده ای مذهبی متولد شدند. دوران ابتدایی خود را در این روستا گذراند و برای گذراندن دوران راهنمایی به مـدرسه دکترمعین بهبهان رفت و به علت عواملی که مانع از ادامه تحصیل ایشان شده بود درس و مدرسه را رهاکردند. از سال ۱۳۵۶ فعالیتهای ضد رژیمی خود را آغاز نمود. درتظاهراتها شرکت فعال داشت،اعلامیه های امام خمینی(ره)،رساله ودیگر کتابهای ایشان را بین مردم آگاه پخش می کرد. در اوایل سال ۱۳۵۷ به علت فعالیتهای انقلابی،سـاواک او را می گیرد ودر حین بردن او به زندان برادر داوود اعلامیه هایی را که همراه خود داشته با زیرکی به بیرون از ماشین پرتاب می کند تامدرکـی به دست ساواک نیفتد. ۴۸ساعت اورا بازداشت می کنند،کتکش می زنند،با ناخن گیرسِبیل وریشش را می کشند و بعد آزادش می کنند. بعد از آزادی دست از فعالیت برنمی دارد و با شعار نویسی روی دیوار علیه رژیم وقت در نیمه های شب وکارهای دیگر به فعالیت خود ادامه می دهد.
منبع وبلاگ کوچه شهید
فضاي اردوگاه موصل۲را غم گرفته بود،من را با عده اي در آسايشگاه۱۱ انداختند.اين آسايشگاه ظرفيت ۵۰نفر هم نداشت،۳۲۰نفر را روي هم ريخته بودند...
جلوي محوطه آسايشگاه قدم مي زدم و فكر مي كردم كه چشمم به باغچه وسط اردوگاه افتاد،خاك رسي داشت.يواشكي چشم نگهبانها را دور ديدم و يك مشت گِل از باغچه برداشتم و مخفيانه گوشه اي نشستم.گِل را گلوله،گلوله به اندازه دانه هاي تسبيح در آوردم.سيمي نازك از حفاظ پنجره كندم.گلوله هاي ريز گلي را دانه دانه زير پتو سوراخ كردم و مخفيانه آنها را در سيم كردم.يك چراغ والوار به آسايشگاه ما داده بودند،چراغ كه روشن مي شد،دانه هاي تسبيح را روي آن مي پختم.اولين تسبيحي كه درست كردم آخرين شب اسفند۶۲بود.روز بعد تسبيح گلي عمو عباس سر زبانها افتاد.روز به روز مشتري براي تسبيح پيدا مي شد و تعداد تسبيح به دستها زياد مي شد،نيت قلبي من اين بود كه رفقاي اسير بيشتر صلوات بفرستند و با صلوات انس بگيرند.جاسوسها ماجراي تسبيح ساختن مرا لو دادند.چند روز بعد درب آسايشگاه باز شد و افسري عراقي و يگ گروه كه در دست هر كدام شلاقي بود وارد شدند.افسر عراقي كه اندام ورزيده اي داشت، جلو آمد تا به من رسيد.گفت:«با دقت از نوك پا تا كله سر اين پيرمرد را تفتيش كنيد.»شروع كردن به تفتيش كردن من،بالاخره تسبيح را پيدا كردند و به دست افسر نگهبان دادند.افسر نگهبان با عصبانيت جلو آمد،با دست چپش چانه ام را بالا برد و گفت:«پيرمرد اين صنعت را كي به تو ياد داده؟» گفتم:«خودم» گفت:«براي چه؟» گفتم:«اين تسبيح را درست كردم تا صلوات بفرستم» گفت:«صلوات؟» گفتم:«بله،صلوات» گفت:«حالا صلوات فرستادن را يادت مي دهم.»دست راستش را بالا برد و محكم به صورتم كوبيد.آسايشگاه دور سرم چرخيد.يقه ام را گرفت و تسبيح را محكم زد تو سرم،بند تسبيح پاره شد و دانه هاي آن روي زمين ريخت.نوك سيم را با انگشتان دست راستش گرفت و گفت:«اگر بار ديگر بشنوم كه تسبيح درست كردي،روزگارت را به كامت تلخ تر از زهر مي كنم.» ناگهان درجه داري كه در آنجا بود گفت:«سيدي!در گزارشي كه رسيده بايد اين پيرمرد ۲تسبيح داشته باشد.» افسر نگهبان گفت:«او را بگرديد و تسبيح دوم را پيدا كنيد.» من را دوباره تفتيش كردند و با كلي دردسر تسبيح دوم را پيدا كردند و به دست افسر نگهبان دادند.افسر نگهبان نخ تسبيح را وسط دو پنجه اش پاره كرد،مهره ها را بيرون كشيد و كف دستهايم را باز كرد و دانه هاي تسبيح را كف دستانم ريخت و گفت:«تا آخرين دانه اش را بايد بخوري» لبهايم را با دست باز كرد و يك مشت دانه ي تسبيح داخل گلويم ريخت و با مشت وسط دهانم كوبيد.دندانم شكست و لبم پاره شد و خون از لب و دهان و دندانم بيرون زد.دوباره با مشت به گلويم زد و دانه ها را با خون از گلويم پايين فرستاد.سكوت فضاي آسايشگاه را گرفته بود.بعد گفت:«اين درس عبرتي باشد براي تو تا در عراق اسير هستي،ياد صلوات نكني» در دل گفتم:«كافر خدا نشناس،اگر در اردوگاه پايگاه صلواتي درست نكنم،اسم خودم را عوض مي كنم.» شب در آسايشگاه هر كس حرفي ميزد.يكي مرا دلداري مي داد،يكي مي گفت:«سر به سر آنها نگذار!آنها به خون انسانهاي خداپرست تشنه اند.» گفتم:«باشد!حالا كه آنها ضد صلوات هستند،به كوري چشم آنها از فردا پايگاه صلواتي راه مي اندازم.»
يك روز سرهنگ عراقي از جلو آسايشگاه ما تصادفي مي گذشت،جلو او را گرفتم. گفت:«پيرمرد چه مي خواهي؟» گفتم:«جلو آسايشگاه۲۰،۱۱متر زمين در اختيارم بگذاريد!تا آبادش كنم.گل،سبزي، خيار، گوجه و بادمجان مي كارم.» گفت:«خيلي خوب است،اگر نقشه اي در سر نداشته باشي.» بيل و كلنگ در اختيار ما گذاشتند.زمين را كندم و شخم زدم.باغچه اي درست كردم.در آن صيفي جات و سبزي كاشتم.72قوطي خالي روغن و شير خشك جمع آوري كردم،به ياد ۷۲شهيد كربلا گلهاي رنگارنگي در آنها كاشتم و آنها را دور تا دور باغچه چيدم.زمينه مناسب شد تا آرزويم را جامه عمل بپوشانم و باغچه صلواتي را براي بهره برداري آماده كنم.
بوي عطر دل آويز آن گلها محوطه را پر كرده بود.تابلوي كوجكي با مقوا درست كرده بودم و روي آن علامت(الف) و پنج نقطه ترسيم كردم و پشت آن نوشتم:«گل براي بوييدن است،نه چيدن.صلوات براي فرستادن است،نه دانستن.»هر اسير كه مي خواست بيايد و كنار باغچه بنشيند،اگر از طرف «الف و پنج نقطه» كه با رمز،«نام امام» نوشته شده بود،مي آمد،بايد 3صلوات براي حضرت امام مي فرستاد و اگر كسي مي خواست از سمت پشت بيايد بايد يك صلوات مي فرستاد.
ايستگاه صلواتي در كوتاهترين مدت شكل گرفت و ۲۰۰۰اسير ي كه در اردوگاه موصل۲ بودند،پي به راز و رمز باغچه صلواتي بردند...