پدرم در شركت نفت كار مي‌كرد. خانه زندگي‌مان در آبادان بود. كلاس سوم دبستان بودم كه پدرم به خرمشهر منتقل شد. ما هم مجبور شديم اسباب و اثاثيه‌مان را برداريم و برويم خرمشهر. خانواده‌ام، از خانواده‌هاي سنتي و مذهبي شهر بودند. تا سال 47 و 48 كه به نوجواني برسم سرم گرم درس و مشق بود. بعد از آن كم‌كم پايم به جلسات قرآني كه در مساجد مختلف خرمشهر برگزار مي‌شد، باز شد. خدا رحمت كند محمد جهان‌آرا را. در همين جلسات با او و . . . .