البته بنده جزو سرباز‌ فراری‌های زمان طاقوتم که با حکم امام(ره) مبنی بر بازگشتن سرباز‌ها، بعد از انقلاب خودم را معرفی کردم و با توجه به حکم بازرگان، 11 ماه بیشتر خدمت نکردم. اما همان زمان سربازی، با کمک دوستان کمیته‌ای تشکیل دادیم برای مقابله با ضد انقلاب که بنده توفیق این را داشتم تا به صورت داوطلبانه با آن کمیته‌ به مریوان رفته، به پاکسازی آن شهر کمک کنم. بعد از آن هم تا 15 شهریور 59 در قصر شیرین ماندم و روز شانزدهم راهی مرز دزفول شدم.

آقای صبور با توجه به اینکه شما آن زمان 23، 24 سال بیشتر سن نداشتید، چه چیزی در وجودتان می‌دیدید که این اعتماد به نفس را برای دفاع از میهن در برابر عراق به شما می‌داد؟

خب جنگ ایران و عراق در یک شرایط عجیب و سختی صورت گرفت. ارتش برای دفاع از کشور آماده نبود؛ نه اینکه نخواهد کاری کند بلکه از نظر تجهیزات و از نظر افراد قابلیت دفاع را نداشت. فرماندهان رده بالای ارتش یا فرار کرده بودند و یا اعدام شده بودند. بعضی‌ها را خانه‌نشین و باز نشسته کرده بودند. سرهنگ‌ها فقط مانده بودند در ارتش که بیشتر آنها هم توان تصمیم‌گیری نداشتند. بعضی ارتشی‌ها در زمان انقلاب ترور شده بودند و پرونده‌های آنها همچنان باز بود؛ لذا یک استرس و بلاتکلیفی عجیبی در بدنة ارتش موج می‌زد. از طرف دیگر موضوع خیانت‌های بنی‌صدر هم وجود داشت. حدود سه ماه قبل از شروع جنگ نبی‌صدر ملعون آمده بود به قصر شیرین. من آنجا به او گفتم که دشمن تحرکات زیادی دارد و اسناد و اطلاعاتی که جمع کرده بودیم را به او نشان دادم. اما ایشان مصرانه می‌گفت که نخیر، هیچ خبری نیست و لازم نیست که کاری بکنید.

ما هم آن زمان بی‌تجربه بودیم. اکثر بسیجی‌ها، سپاهی‌ها و یا نیرو‌های مردمی تجربه جنگیدن نداشتند از طرفی ما مدام در دلمان ترس داشتیم. چون عراق تجهیزات زیادی داشت ولی ما جز عشق به اسلام و وطن و چیز دیگری نداشتیم. من یادم هست همان اوایل جنگ در قصرشیرین حدود دو هزار نفر عراقی به ما حمله کردند ما نه نفر بیشتر نبودیم ولی جانانه ایستادگی کردیم. چند روز بعدش روزنامه تیتر بزرگ زد که نه پاسدار رشید ایرانی، دو هزار نفر عراقی را عقب راندند. بعد از آن به دزفول آمدیم. آنجا یک عده معلم‌های آموزش و پرورش در کنار نیروهای ارتش مقاومت می‌کردند. جنگ که شروع شد دو تا لشکر زرهی از عراق برای جدا کردن خوزستان حمله کرد. عراق می‌خواست با جدا کردن خوزستان جاده مواصلاتی اندیمشک، اهواز و آبادان را قطع کند. یعنی اگر راه اندیمشک قطع می‌شد برای رسیدن به اهواز باید از طریق شیراز و بوشهر اقدام می‌شد و خب این برای ایران خیلی سخت بود. در واقع عراق می‌خواست گلوگاه اصلی را بگیرد. با حملات عراق ما تا پل کرخه عقب رفتیم. نیروهای ارتش در کنار مردم خیلی مقاومت کردند. مردم دزفول با چماق و بیل در فرودگاه اجتماع کرده بودند. صحنه عجیبی بود. زن‌ها چادر به سر و چوب به دست در کنار نیروهایی که هر کدام برای دفاع چیزی در دست گرفته بودند منظرة حیرت آوری ساخته بود. البته فرماندهی واحدی وجود نداشت به جز سپاه که انصافاً برادر رشید یک انسجامی به نیروها داده بود. اما با این همه تمام نیروها یک هدف داشتند و آن هم حفظ پل کرخه بود. پیش‌بینی‌هایی هم شده بود؛ قرار بود برای جلوگیری از پیش‌روی عراق پل را منفجر کنیم. شبی که عراق به کرخه رسید، من به همراه آقای موسوی حدود 400 متر به سمت عراق رفتیم. همان‌طور که به صورت سینه‌خیز و دولا، دولا به سمت عراق می‌رفتیم، وحشت عجیبی در دلم موج می‌زد. خلاصه چند تا تیر زدیم و یک خشاب را خالی کردیم و با ترس و لرز برگشتیم عقب. فردای آن روز خبر به نیروهای ارتش رسیده بود و همه به هم می‌گفتند دیشب دو تا نیروی چریکی سپاه به عراقی‌ها حمله کرده‌اند. نیرو‌ها چه سپاهی، چه ارتشی و چه مردمی روحیه‌ تازه‌ای گرفتند. فردا شب هم دوباره آن کار را انجام دادیم با این تفاوت که به خود جرئت دادیم و کمی جلوتر رفتیم. چند روز بعد به همراه ارتش به سر پل ذهاب رفتم و تا عملیات فتح‌المبین آنجا ماندم؛ البته تا قبل از شروع عملیات فتح‌المبین در هر جایی که می‌توانستیم 64 عملیات چریکی انجام دادیم.

در عملیات فتح‌المبین شما به همراه کدام دسته از نیروها، وارد عمل شدید؟

در فتح‌المبین بنده جزو تیپ عمار بودم تیپی که متشکل از سپاه و ارتش بود. بنده فرمانده گروهان سپاه و آقای سرهنگ خوشدل فرمانده گروهان ارتش بود. ایشان وقتی متوجه شد بنده شناخت خوبی نسبت به منطقه دارم و عملیات‌های مختلفی انجام داده‌‌ام قبول کرد بنده فرمانده‌ گردان باشم و خودش شد جانشین من.

از چه تاریخی به تیپ امام حسن(ع) پیوستید و علت اینکه از تیپ 7 ولی‌عصر(عج) جدا شدید چه بود؟

بنده قبل از عملیات بیت‌المقدس به درخواست مهندس مرتضایی که آن زمان فرمانده سپاه منطقة هشت خوزستان بود مسئول آموزش نظامی آنجا شدم. حدوداً 5 ماه آنجا ماندم اما دیدم روحیه‌ام با پشت جبهه کنار نمی‌آید لذا برگشتم قرارگاه قدس. آن زمان آقای غلام‌پور مسئول قرارگاه قدس بود و آقای کیانی جانشین ایشان. آقای غلام‌پور به بنده جانشینی تیپ امام حسن(ع) را پیشنهاد دادند و بنده هم پذیرفتم. لذا قبل از عملیات والفجر مقدماتی همکاری من با تیپ امام حسن(ع) شروع شد.

یادم هست آقای احمد صیاب به عنوان مسئول طرح عملیات معرفی شد و آقای محرابی هم مسئولیت

اطلاعات-عملیات را به عهده گرفت. آن زمان به علت استعداد نیرو زیادی که داشتیم تیپ به لشکر تبدیل شد. البته علت دیگرش هم در دست داشتن تمامی محورهای عملیات والفجر مقدماتی بعد از آن عملیات بود. در واقع بعد از والفجر مقدماتی ما سه محور داشتیم که هر محور سه الی چهار گردان در زیر مجموعة خود داشت. فرماندة یکی از محورها آقای پرویز رمضانی بود که در خیبر اسیر شد، دیگری آقای نهاوندی از بچه‌های تهران بود و فرمانده محور سوم هم گودرز نوری از بچه‌های شوش بود.

جالب اینجاست که بعد از عملیات والفجر مقدماتی ما جایی مستقر بودیم که دشمن از چهار طرف نسبت به ما دید داشت؛ حتی عقبة ما را می‌دید و ما آنجا تلفات زیادی دادیم. مجبور بودیم شبانه مجروحین را به عقب انتقال دهیم. جلسه‌ای با فرمانده لشکر‌ در کرمانشاه گذاشتند و در آنجا  من یک طرحی را دادم مبنی بر اینکه کمی عقب‌نشینی کنیم تا به منطقة کوری برسیم تا در تیررس عراق نباشیم. اما با طرح بنده موافقت نشد. 6 ماه گذشت و ما تلفات بیشتری می‌دادیم بعد از آن مجبور شدند با طرح بنده موافقت کنند. من تا قبل از خیبر در تیپ ماندم و بیشترین نقشم هم کمک به شهید حسن باقری بود. بعد از آن معاون عملیاتی سپاه منطقه هشت شدم که استان‌های لرستان، خوزستان و کهکیلویه و بویر احمر را شامل می‌شد.

شما از چه زمانی در جریان عملیات خیبر قرار گرفتید؟

حدوداً یک سال قبل از خیبر به اتفاق مهندس مرتضایی رفتیم هور. آنجا سه، چهار نفری بودند از جمله شهید علی‌ هاشمی، علی ناصری و شهید رمضانی. آنجا برای اولین بار شهید علی هاشمی جریان هور را برای ما توضیح داد و من آن زمان متوجه شدم علی هاشمی پیش‌بینی یک عملیات را در این منطقه کرده است. بعد از یک هفته آقای محسن رضایی من و حسن درویش، فرمانده تیپ امام حسن(ع) را صدا زد و گفت که می‌خواهد یک تیپ ویژه دریایی(آبی – خاکی) تشکیل دهیم. البته هیچ صحبتی از اینکه قرار است کجا و به چه شکل از این نیروها استفاده شود، نکرد. بعد هم پلاژی را کنار سد دز در اختیار نیروهای ما قرار دادند و ما توسط یک عده از نیروه‌های دریایی ارتش که قبل از جنگ جزو نیروهای ناو پیکان بودند آموزش دیدیم. به طور کلی دورة خیلی خوبی بود. اما متأسفانه یک خاطرة بد برایمان اتفاق افتاد. ما قرار بود یک مانور شبانه داشته باشیم. یک هفته قبل از این برنامه بحث وارد شدن یک سری چتر باز‌های آمریکایی به خاک ایران بود که امام خمینی(ره) در فرمایشاتشان گفته بودند که چتر باز‌ها بلاخره باید بیایند پایین و اگر آمدند ما همه آنها را می‌کشیم. مردم هم این ذهنیت را داشتند که ممکن است آمریکا حمله کند. مانور ما ساعت 12 شب شروع شد و صدای آرپی‌جی و گلوله که بلند شد جوان‌های دزفولی ریختند به مسجد شهر. همه کسانی هم که اطراف شهر زندگی می‌کردند با هزار و یک بدبختی برای حفظ شهر، خودشان را سراسیمه به دزفول رساندند. خلاصه اینکه ضربه روحی سختی به مردم خورد و بعداً متوجه شدیم حدود 30 تا سقط جنین اتفاق افتاده است.

تیپ امام حسن(ع) جدا از خصوصیات برجسته، یک شاخصة جالب داشت و آن هم حضور نیروهای متفاوت از شهرها و استان‌های مختلف از تمام نقاط ایران بود؛ با توجه به اینکه هر کدام تیپ و لشکرهای خاص خود را داشتند. شما این ترکیب ویژه را ناشی از چه می‌دانید؟

اتفاقاً وقتی من به تیپ رفتم متوجه این موضوع شدم و حتی از چند نفر جریان را جویا شدم. سوال من هم از آنها این بود که شما خودتان تیپ دارید. برای چه به این تیپ آمدید؟

بیشتر آن‌ها از نیروهای قدیمی بودند و گاهی به خاطر مشکلات و یا تفاوت‌ دیدگاهی که نسبت به فرماندة خودشان داشتند بهترین جا را برای خدمت، تیپ امام حسن(ع) دیده بودند. البته فرماندهان تیپ امام حسن(ع) قدرت جذب بالایی داشتند و همچنین قدرت ایجاد انگیزه، سازماندهی و ساماندهی. در تیپ امام حسن(ع)  اصلاً حس ناسیونالیستی مطرح نبود. بنده خودم جاهای زیادی در جنگ خدمت کرده‌ام اما انگار در تیپ امام حسن(ع) اخلاص دیگری موج می‌زد. یعنی در آن دوران خودم را به خدا نزدیک‌تر می‌دیدم. فرمانده لشکر حسن درویش بود، خدا رحمتش کند. حسن از بچه‌های شوش بود و من اهل دزفول. اما خیلی با هم اخت شده بودیم. برای توصیف از اخلاص شهید حسن درویش همین‌قدر کفایت می‌کند که ایشان زمان شهادتش هیچ مسئولیتی نداشت.

شما چه ارتباطی بین مظلومیت امام حسن(ع) و مظلومیت و غریبی تیپ امام حسن(ع) می‌بینید؟

حرف قشنگی بود. نمی‌دانم شاید قسمت این بود که مظلومیت این تیپ مثل مظومیت امام حسن(ع) در تاریخ جاودانه بماند. با اینکه فرماندهان بزرگی از دل این تیپ بیرون آمدند و بعد‌ها مسئولیت‌های رده‌ بالای جنگ را بر عهده گرفتند اما به دلایلی بعد از چندی تیپ امام حسن منحل شد.

صادقانه بگویم یکی از افتخاراتم در دوران دفاع مقدس حضورم در تیپ امام حسن(ع) بود. یادآوری آن روزهای صمیمیت و اخلاص من را به هیجان می‌آورد. امکان نداشت من به عنوان جانشین تیپ تصمیمی بگیرم و حسن درویش  اعتراضی کند مبنی بر اینکه چرا با من مشورت نکردی. البته هیچ وقت این کار را نمی‌کردم. منظور اینکه چیزی به اسم نفس در این تیپ نبود. یکی دیگر از اعجوبه‌های جنگ حبیب شمایلی بود؛ انسان کاملی که از بعد تقوا و اخلاص نظیر نداشت یا کسی مثل شهید بهروزی آنقدر کار می‌کرد و فعالیت داشت که اصلاً به مسایل شخصی خودش رسیدگی نمی‌کرد. چون در قسمت مهندسی عملیات کار می‌کرد به محض اینکه از حمام بیرون می‌آمد و شروع به کار می‌کرد انسان فکر می‌کرد یک ماه است حمام نکرده است. یعنی اصلاً به خودش و وجودش اهمیت نمی‌داد. انسانی که واقعاً خستگی از ایشان خسته شده بود.

یا کسی مثل ناصر بهبهانی که خودم شاهد بودم وقتی آقای مرتضایی به او اصرار داشت که فرماندهی سپاه آبادان را بپذیرد؛ اما ایشان قبول نمی‌کرد و می‌گفت می‌خواهد در گردان باقی بماند.

این‌ آدم‌ها مطیع فرمان ولایت و رهبری بودند و به شدت مسئولیت‌پذیر. نمونه‌اش حسن درویش بود که وقتی از فرماندهی تیپ برش می‌دارند و در واقع تکلیف از او ساقط می‌شود ایشان نمی‌گوید من که دیگر نقشی ندارم و یا اینکه صبر می‌کنم تا یک جای دیگری به من بدهند بلکه اسلحه‌اش را برمی‌دارد و به منطقه می‌رود و شهید می‌شود. به نظر من در جنگ اخلاص مثل یک چشمه آبی بود که از بین همه گردان‌ها، لشکر‌ها و تیپ‌ها می‌گذشت اما سرچشمه همه آن تیپ‌ امام حسن(ع) بود.

با توجه به فرمایش مقام معظم‌رهبری مبنی بر اینکه باقی‌ماندگان جنگ باید حال و هوای آن سفر من‌ الحق ‌الی‌ الحق را حفظ کنند، شما تکلیف بازماندگان را چه می‌دانید؟

خداوند توفيق به ما داد تا اختناق رژيم گذشته را حس کنیم. من 8 ساله بودم كه ساواك ريخت در خانه ‌ما و مرحوم پدرم را در جريان خرداد 42 دستگیر کردند. بعد از آن در سال 48 پسر عمویم هواپيمايي را دزديد و رفت عراق؛ بابت همین چندين بار ساواك به خانه ما ريخت. خودم هم کمی که بزرگ‌تر شدم به‌خاطر فعالیت‌هایم فراري بودم و من را چند بار گرفتند. در کل، گاهی که به گذشته فکر می‌کنم خودم را مثل بازاري‌هاي طماعي می‌بینم كه هر چه جمع می‌كنند باز هم شب موقع خواب به اندوختن بیشتر فکر می‌کند. در رابطه با خودم احساس مي‌كنم حالا كه خداوند فرصتي به من داده تا در اين نظام باشم و خدمت کنم، نظامی که در آن كه ولي فقيه هست حضرت امام(ره) بوده و الان مقام معظم رهبري حضور دارند ـ‌كه خدا را به آبروي حضرت زهرا(س) قسمش مي‌دهم كه سالم و تندرست نگهش دارد تا اين انقلاب را تحويل امام زمان(عج) دهد‌ـ باید شبانه‌روز كار کنم چراکه من شاهد شهادت عزيزترين انسان‌هاي روي زمين بوده‌ام؛ شريف‌ترين، پاك‌ترين و صادق‌ترين انسان‌ها که برای حفظ اسلام و این خاک، از جان و مال خود گذشتند. طبق فرمايشات امام خمینی(ره) مثل اينان در صدر اسلام هم كم بوده است. من یادم هست در عمليات فتح‌المبين و بيت‌المقدس، 90 درصد نيروهای من نماز شب می‌خواندند و بچه‌ مسجدي بودند. نمي‌خواهم منكر شوم که از اين لات‌ها نبودند آدم‌هاي داش‌مشتی هم بودند كه آمدن جبهه و همان لحظات اول متحول شدند. من از بین جاماندگان جنگ  اول خودم را زير سوال مي‌برم كه آقاي صبور شما شاهد شهادت اين بچه‌ها بودي، اخلاص اين بچه‌ها و تلاش اين بچه‌ها را دیدی که‌ تماماً براي حاكميت نظام اسلامي ‌و دفاع از ولي‌فقيه؛ بود چه‌جوری می‌توانی به خود اجازه دهی خارج از تفكرات آنها فكر كنی؟ بنده به مسئولين آتش جهنم را هشدار مي‌دهم که امام(ره) فرمود: چنانچه مسئولين نظام از شما «جانبازان، شهدا و بازماندگان جنگ» غافل شوند يقين دارم به آتش دوزخ الهي وارد خواهند شد. من يقين دارم اگر اين برادر‌هايي كه در جنگ بودند در جاي اصلي خودشان قرار بگيرند بسيار مي‌توانند مثمر‌ثمر باشند. مثل این است که من می‌خواهم براي يك ميليون نفر صحبت كنم، اگر بدون بلندگو باشم، صد نفر جلويي فقط صدایم را مي‌شنوند ولي اگر بلندگو برایم گذاشتند، طبيعي است که صدای من به همه مي‌رسد.

هيچ قصوري نباید کرد و هیچ‌وقت تكليف از ما ساقط نيست. آدم‌هايي داريم كه وقتي از مسئوليت برشان مي‌دارند مي‌گویند ما ديگر تكليفي نداريم. نخير. اين‌ها دوكاني است كه در جهت رفع تكليف از دوش خودشان باز مي‌كنند؛ هيچ چيزي نمي‌تواند مانع فعاليت و دفاع از ارزش‌هاي اسلامي شود مگر نفسي كه حاكم  بر انسان است.

بعضي‌ها اعتقاد دارند نسلي كه انقلاب كرد و مردانه، با دست خالي، پاي جنگ ايستاد و با ايمان راسخ، دشمن تا بن دندان مسلح را به زانو در آورد با نسل جوان فعلي تفاوت بسياري دارد و قياس آن‌ها كار درستي نیست. شما چه نظري داريد؟

من اصلاً‌ اين را قبول ندارم. من با جوان‌هاي قبل از انقلاب، حین انقلاب و با جوان‌هاي جنگ سر و كار داشتم و حالا هم با جوان‌هاي بعد از جنگ ارتباط دارم. يك سال و نيم بعد از پيروزي انقلاب، جنگ شروع شد. در اين يك سال و نيم ‌چه حركت فرهنگي شد كه اين جوان‌ها پاي امام ايستادند؟ روح مسيحايي و عظمت امام(ره) باعث شد كه اين جوان‌ها بيایند پاي كار. من يقين دارم كه جوان‌هاي امروز، قوي‌تر و پاك‌تر و خالصانه‌تر و آگاهانه‌تر سر كار مي‌آیند. من در همه بخش‌ها با جوان‌ها سروكار دارم. اين جوان با جوان اول انقلاب فرق مي‌كند. اين جوان با آگاهي كامل‌تری در جامعه فعالیت می‌کند. الان حضرت آقا بفرمايند كه خودتان را بندازيد در تنور، مي‌اندازند. چرا که بصيرت و آگاهي پيدا كردند. در حال حاضر با هجمة فرهنگی دشمن و هجوم تبليغاتي با همه ابزار‌هایی که بر کشور وارد شده است اين نوجوان امروز را هشیارتر کرده است. جوان امروزی دنيا را با تمام اهداف پليد و عملكرد پليد فهميده و ضرورت حاكميت نظام اسلامي‌ را درک کرده است. شيريني ولايت و خدمت صادقانه مسئولين نظام را چشیده است. تمام اين‌ها در جهت آگاهي و بصيرت جوان نقش داشته است. نمونه این آگاهی 9 دي‌ماه 88 است كه جريان كوچكي نبود. به‌نظر بايد بگوییم انقلاب سوم رخ داد. من با اینکه احتمال می‌دادم اتفاقي بيفتد، چون اين فتنه‌گران پليد هر اقدام پليدي را ممكن بود انجام دهند مثل بمب‌گذاري يا تله‌گذاري یا بستن بمب، به با تمام اين احتمالات با تمام خانواده‌، بچه‌ها و سه نوه شيرخوارم به جمعیت خیابان‌ها پیوستیم.

به نظر شما جوان‌هاي امروز انقلاب اسلامي، ‌چگونه مي‌توانند راه نسل گذشته را ادامه دهند؟

اولاً نقش صدا و سيما و رسانه‌ها خيلي مهم است. از طرفی جوان‌ها یک اصل مهمی را نباید فراموش کنند و آن هم جدا نبودن از روحانيت است حتی برای لحظه‌اي. آن موقع که دانشجو بودم در دانش‌سراي راهنمايي آبادان لائیک‌ها حاكم بودند؛ بحث كه مي‌كرديم با اینکه مطالعه هم داشتيم. كم مي‌آورديم وقتی انقلاب پيروز شد آدم كم داشتيم كه ببينيم با كمونيست‌ها بحث مي‌كند. وقتي يک آدمي را ‌مي‌ديديم با كمونيست‌ها بحث مي‌كند خيلي خوشمان مي‌آمد و كيف مي‌كرديم. بني‌صدر خودش را با این مناظره‌ها جا انداخته بود و يک محبوبيتي پيدا كرده بود. موقع انتخابات ریاست‌جمهوری من به دوستانم گفتم كه ما باید به آقاي دكتر حسن حبیبي رأي بدهيم. دوستان گفتند: بابا بني‌صدر. گفتم: من به حسن حبيبي رأي مي‌دهم. گفتند: چرا؟ با اینکه حبیبی را کسی آن چنان نمی‌شناخت. گفتم: من يه شكي دارم. جامعه مدرسين قم آن موقع اطلاعيه داده بودند كه حسن حبيبي را انتخاب می‌کنند. گفتم اين عمامه به سر‌ها يک چيزي مي‌دانند. چون مرحوم پدرم همیشه به من می‌گفت: از ملاها جدا نشو. گفتم: چون اين‌ها رأي به آقاي حبيبي دادند من هم او را انتخاب می‌کنم. البته ته دلم دوست داشتم به بني‌صدر رأي بدهم؛ منتهي به اين دليل منصرف شدم. وقتي گند بني‌صدر بالا آمد با خودم گفتم خدا را شكر. همان‌جا نتيجه‌گيري كردم كه چون من از روحانيت جدا نشدم خداوند نگذاشت منحرف شوم. الان هم در همه جا موردي نبوده كه منحرف شوم؛ چراکه همیشه نگاه كرده‌ام ببينم ولي‌فقيه چه مي‌گوید. لذا من به جوان‌ها توصيه مي‌كنم كه به هيچ عنوان از روحانيت متعهد و پيرو ولايت فقيه جدا نشوند.

امسال نهمين سال است كه بازماندگان و خانواده‌هاي تيپ امام حسن مجتبی(ع) دور هم جمع مي‌شوند و ياد آن ايام را خوش مي‌دارند. به نظر شما اين تجمع‌ها چه تأثيري مي‌تواند داشته باشه؟

شما و همكارانتان نقش حضرت زينب(س) را داريد. حضرت زينب(س) اگر نبود جريان كربلا ابتر مي‌ماند و به اين عظمت پخش نمي‌شد. ما همسايه‌هايي داريم كه خبري از جنگ و اين ارزش‌ها ندارند. من وقتی به چند نفر از اتباع خارجی توضيح دادم كه در جنگ خانواده‌های ما چه كشيده‌اند، گريه كردند. به‌نظر بنده مجمع تیپ امام حسن(ع) یک قدم فرهنگي برای انتقال پيام شهدا و جنگ به نسل جديد هست. به يقين افرادي كه شخصا‌ًً‌ خودشان در جنگ بودند تبليغاتشان خيلي مؤثرتر از كساني است كه با‌واسطه نسبت به جنگ اطلاعات دارند. بعد هم ما نبايد بگذاريم بین نسل جنگ با نسل‌هاي بعدي فاصله بيفتد؛ اين فاصله همانا و ورود دشمن همانا. چون لحظه‌اي ما درنگ كنيم در انتقال ارزش‌ها و ياد شهدایمان همان لحظه موقعي هست كه دشمن وارد مي‌شود.

این برنامه‌ها حركت بسيار خوبی هست و چون به عدالت خداوند يقين دارم پس تمامي‌كساني كه دست‌اندر‌كار اين برنامه‌ها هستند اجر شهيد را دارند. اين كه شما با عشق و با هدفی مقدس این چنین برنامه‌هایی را برگزار می‌کنی اجر زيادي پيش خدا دارد. شما خانواده شهيد بهروزي و خانواده شهيد حسن درويش و خانواده شهيد سعيدي را مي‌آوريد. يكي از لرستان، دیگری از كردستان یکی از شوش و یکی از بهبهان. اين مسئله خودش يك اخوت اسلامي ‌به‌وجود مي‌آورد و ارزش‌ها و نظام اسلامي را تثبيت ‌مي‌کند من از شما ممنون هستم و غبطه مي‌خورم كه چرا سهمي‌در اين ثواب عظمي ‌نداشته‌ام.

ممنون از اين‌كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد.انشاءالله که ما را از دعای خیر خود بی‌نصیب نفرمایید.