شهیدی از واحد گمنامان
مهدی (فرشید) بیداری از جمله نیروهای واحد اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی ع بود که از شهر آبادان به تیپ پیوسته بود ؛ همانگونه که قبلاً ذکر شده مجموعه نیروهای تیپ 15 امام حسن ع را قومیت های مختلف و از شهرهای مختلف تشکیل می دادند اما صمیمیت و وحدت و برادری و در عین حال کارآمدی آن برای انجام ماموریت های مختلف آبی-خاکی،کوهستانی،دریایی و خشکی زبانزد همه و بخصوص فرمانده هان عالی جنگ شده بود.
شهید مهدی بیداری ایستاده از راست نفر سوم

مهدی بیداری با ظاهری ساده که مشخصه آن پوشیدن لباسی سبز رنگ پارچه ای که مناسب آب وهوای گرم و مرطوب جنوب بود در کنار سایر برادران رزمنده واحد اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی ع مثل عزیز فرخ نیا که همشهری وی از آبادان بود و برادران کریم صفی زاده،ولی الله خلفوند، احمد اردلان ،طولابی،حسین عرب،حبیب اردلان و .....جمعی صمیمی و یکدل را تشکیل می دادند که در جمع و میان برادران رزمنده شلوغ کاری ،سروصدا و سربه سرهم گذاشتن همدیگر به خصوص بچه های آبادانی(فرخ و مهدی) از خصایص آنها بود اما همین جمع یک روی دیگر سکه را هم داشت در نیمه های شب این جمع در گوشه گوشه جبهه های غرب و جنوب ،تپه ها و بیابان های سایت خیبر و پلاژ اندیمشک،شط علی،بستان و اروند شاهد راز و نیازهای شبانه و نماز شب های جانسوز شان و تضرع به درگاه الهی برای موفقیت شان در اجرای هر چه بهتر شناسایی کردن مناطق عملیاتی و اعطای شهادت به عنوان مزد آنان در این ماموریتها و ملحق شدن به دوستانشان بود چرا که کوتاهی و عدم موفقیت آنان در شناسایی کامل مناطق عملیاتی منجر به شکست عملیات و شهادت و اسارت جمع کثیری از رزمندگان می شد؛بر همین اساس در هنگام اجرای ماموریت های شناسایی بر خلاف چهره های شوخ و بذله گو در میان جمع ،تبدیل به افرادی جدی و مصمم می شدند که اصلاً هیچ شباهتی با ساعتی قبل خود نداشتند و تا انتهای ماموریت شناسایی این روند ادامه داشت.
واحد اطلاعات و عملیات تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در دفاع مقدس ماموریت های مهمی را با حضور این برادران انجام داد که از مهمترین آنها می توان به شناسایی محور فاو و آنسوی اروند در سال 1362 و قبل از عملیات خیبر،عملیات های شناسایی در منطقه هورالهویزه،ارتفاعات سلیمانیه و حاج عمران در کردستان و .... اشاره کرد.
مهدی بیداری به همراه سایر برادران واحد اطلاعات در در پاییز 1364 به منطقه بستان و تنگه چزابه برای ماموریت های شناسایی اعزام می شوند که به همراه برادران فوق عملیات های شناسایی متعددی را انجام می دهند ؛در یکی از این ماموریت های شناسایی، نیروهای دشمن متوجه حضور نیروهای اطلاعاتی ما شده و با گذاشتن کمین در منطقه خرابه بستان بر سر راه آنها تعدادی از این نیروها را به شهادت می رسانند و به همین خاطر ماموریت اطلاعاتی تیپ 15 امام حسن مجتبی ع در منطقه بستان لغو و نیروها به سایت خیبر مراجعه می کنند و منتظر دستور برای انجام ماموریت شناسایی بعدی می گردند ضمن اینکه شهادت و فراق دوستان عزیزشان انها را به شدت ناراحت و غمگین کرده بود.
با آغاز عملیات شکوهمند والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو و عبور نیروهای رزمنده از رودخانه اروند به عنوان یک عملیات غیر ممکن از دیدگاه کلاسیک ،نیروهای واحد اطلاعات در اولین ساعات آغاز عملیات به فاو مامور می شوند و تیمی متشکل از برادران فرماندهی و نیروهای طرح و عملیات و پنج نفر از نیروهای اطلاعات و عملیات شامل برادران از فرماندهی تیپ مهدی بیداری،احمد اردلان،کریم صفی زاده،ولی الله خلفوند و حبیب الله کامکار با استیشن فرماندهی رهسپار منطقه فاو می شوند و جزء اولین نفرات بودند که وارد شهر فاو و منطقه عملیاتی شدند و پس از بررسی منطقه و شناسایی های مربوطه هنگامی که عرض رودخانه اروند را طی کرده و سوار بر استیشن فرماندهی از روستای گسوه عازم عقبه بودند مورد اصابت گلوله ای کاتیوشا قرار گرفتند که مستقیماً بر روی کاپوت ماشین اصابت کرد که بر اثر آن برادران مهدی بیداری،احمد اردلان،کریم صفی زاده،ولی الله خلفوند به شهادت رسیده و حبیب الله موج انفجار شدید گرفته و برادر حسن نیسی نیز به شدت مجروح گشته و پس از معالجات فراوان توانست اندکی از سلامت خود را باز یابد.
برادر حسن نیسی در مورد ماموریت فوق و جریان انفجار عنوان می کند که روز سوم عملیات والفجر هشت قرار شد برویم و جای قرارگاه تاکتیکی اروندکنار را مشخص کنیم. من، سردار یزدان، شهید شمایلی، سردار حسنزاده، مختاروند، حسن عرب و شهید مرتضی روحیان دو تا ماشین شدیم و رفتیم به روستایی به نام روستای طویله. قدری قدم زدیم و شناساییهای لازم را انجام دادیم و قرار شد برگردیم. در این فاصله تعدادی از بچههای اطلاعات هم بهمان رسیدند و با هم برگشتیم. سوار ماشین شدیم هنوز راه نیفتاده بودیم که سردار حسنزاده گفت: حسن شما برو قرارگاه کربلا و نقشه و کالک عملیات را با خودت بیاور.

از ماشین پیاده و سوار وانت بچههای اطلاعات شدم. به اصرار بچهها نشستم جلو. شهید کریم صفیزاده نشست پشت فرمان. رفتیم تا به پاسگاه هفت و نهر قصر رسیدیم. ماشین را در جان پناه چهلچراغ پارک کردیم و به سمت ساحل حرکت کردیم. با هم قرار گذاشته بودیم نگوییم که از تیپ امام حسن مجتبی(ع) آمدهایم. بچههای رزمنده مرتب با قایق در تردد بودند و مهمات جابجا میکردند. بیست دقیقه معطل شدیم تا یک قایق ما را سوار کند. همهشان مأموریت داشتند و ما را تحویل نمیگرفتند. بعد از کلی ایستادن یک قایق که چند مجروح در آن بود نزدیک ساحل شد. هیچ کس نبود که مجروحین و بار قایق را خالی کند. به سکانیاش گفتیم اگر کمکت کنیم تا مجروحین را خالی کنی ما را میبری آن دست. کمی فکر کرد و گفت: باشه، قبول...
هفت نفری سوار قایق شدیم و پیاده شدیم. آن طرف الی ماشاءا... جنازۀ عراقی ریخته بود. جنازهها مربوط به درگیری بچهها در شب عملیات بود. جادۀ البهار را که میرفت سمت کارخانه نمک گرفته بودیم و پیاده میرفتیم. عراق هم مرتب منطقه را میکوبید. یکسره مینشستیم و بلند میشدیم. با سختی زیاد به قرارگاه کربلا که در فاو بود رسیدیم. اذان ظهر بود. پرس و جو که کردیم دیدیم همه رفتهاند خط مقدم. آن طور که پیدا بود در کارخانه نمک درگیری بالا گرفته بود. وضو گرفتیم و آمادۀ نماز بودیم اما مرتب گلوله باران میشدیم. مجبور شدیم برای نماز خواندن چند مرتبه جایمان را عوض کنیم. بعد از نماز محمود پریشانی که معاون غلام محرابی یعنی معاون اطلاعات عملیات بود آمد. پریشانی توضیحاتی درباره منطقه و درگیری بچهها داد. یک کالک هم داد به من که بدهم به حبیب. قرار شد با دو تا موتور برویم و خط را ببینیم. بعد از کلی جر و بحث سر این که کی برود و کی بماند بالاخره چهار تا از بچهها رفتند و من و بقیه هم پیاده راه افتادیم دنبالشان. البته چه رفتنی! همهاش دولا دولا راه میرفتیم. تا ما بخواهیم به خط برسیم بچهها از خط بازدید کردند و برگشتند. دیگر هم اجازه ندادند ما برویم. برگشتیم لب ساحل. در راه برگشت بعضی از بچهها حال و هوای خاصی داشتند که من متأسفانه درکشان نمیکردم و نمیفهمیدم تا رسیدن به لحظۀ شهادتشان چیز زیادی باقی نمانده. با بدبختی یک قایق جور کردیم و برگشتیم آن دست آب:
کریم رفت ماشین را آورد. من و احمد اردلان نشستیم جلو، ابراهیمی، کامکار، سیدولی، ولیا... جعفری و شهید بیداری هم رفتند عقب. صد متر بیشتر از قرارگاه کربلا نگذشته بودیم که یک مرتبه صدای شلیک پنج گلوله از سمت توپخانه را شنیدم. دیگر بعد از آن جز یک صدای جیغ دیگر چیزی در خاطرم نیست. بعدها که به هوش آمدم فهمیدم گلوله خورده به کاپوت ماشین. سر کریم رفته بود. گلوی احمد اردلان ترکش خورده بود. من هم از ناحیه دست، چشم و پیشانی مجروح شده بودم. موج کامکار را پرت کرده بود چندین متر آن طرفتر. صدای فریادی هم که لحظه بیهوشی شنیده بودم مال او بود. دستم از ناحیه ؟ آویزان شده و تاب میخورد. لحظهای که داشتند لباسهایم را قیچی میکردند تا ببرندم اتاق عمل تازه به هوش آمدم.
خبر شهادت و زخمی شدن برادران اطلاعات و طرح و عملیات در منطقه فاو که با فاصله اندکی از کمین خوردن نیروهای اطلاعات و عملیات در خرابه بستان بود سبب شد که واحد اطلاعات جمعی از بهترین نیروهای خود را از دست بدهند ؛نیروهایی که حسرت دیدن آنها برای یک لحظه آرزوی تک تک بازماندگان و دوستان غریبشان است.به امید اینکه این در روزی که همه چشمها گریان می باشد چشم ما به جمال شهدا و شفاعت آنان خندان شود.