بله. بعد از تغيير و تحولاتي كه در جنگ رخ داد و نيروهاي پنج‌گانه سپاه شكل گرفت، عزيزان رزمنده بر حسب تخصص‌هايشان در يگان‌هاي مختلف متمركز شدند. بر همين اساس تركيب تيپ امام حسن مجتبي(ع) هم شد يك تركيب فوق‌العاده استثنايي در بين همه يگان‌هاي سپاه. نوع تخصصي كه براي تيپ در نظر گرفته شده بود، جزو استثنايي‌ترين تخصص‌هاي موجود بود. وقتي قرار شد عملياتي به نام عمليات خيبر انجام شود، تنها يگان رزمي‌اي كه آمادگي عمليات آبي خاكي داشت مي‌توانست به صورت اثربخش و مفيد به كل سپاه كمك كند، تيپ امام حسن مجتبي(ع) بود. اين تيپ، تنها تيپ سپاه بود كه آموزش عبور از رودخانه و آموزش‌هاي مربوط به عمليات آبي خاكي را ديده بود. ماه‌هاي متوالي با كمك از افراد خبره درباره اين موضوع به بهترين نحو ممكن با نيروهاي ما كار كرده بوديم. بعد از تجربة تلخ والفجرمقدماتي و والفجر يك و مشكلاتي كه در عبور از عمومي چزابه و جنگل امقر داشتيم باور كرديم كه بايد در بحث آموزش هزينه كنيم.

در عمليات خيبر، تيپ امام حسن مجتبي(ع) به چه قرارگاهي ملحق شد؟

تيپ به قرارگاه نصر ملحق شد. قرارگاه نصر در خيبر چهار تيپ در سه قرارگاه عملياتي شهيد باقري، شهيد بقايي و شط علي داشت كه يكي از آنها تيپ امام حسن بود و در منطقه شط‌علي مستقر شده بود. يگان سكاني تيپ به نام گردان نوح توسط شهيد غلامي تأسيس شده و دستورالعملش ابلاغ شده بود. بخش ترابري كل رزمندگان عمليات خيبر در خاك عراق از طريق عبور از هور بر عهده تيپ امام حسن مجتبي بود. تمام اينها مقدمه‌اي شد بر اينكه سپاه ارزش وجودي عمليات‌هاي آبي خاكي و سكاني را متوجه شود و آن را تجربه كند.

دانش فني‌اي كه از اين طريق بوجود آمد باعث شد سپاه به بومي‌سازي و ارتقاي كيفي تسهيلات و تجهيزات مورد استفاده در عمليات‌هاي آبي خاكي بپردازد. بعد از اين عمليات بود كه از وضعيت شناوري در كل كشور حداكثر استفاده شد. يعني از بنادر جنوب و حوزه خليج فارس و درياي عمان گرفته تا ظرفيت‌هايي كه در شمال كشور بود، افراد باتجربه و خبره‌اي دور هم جمع شده و در حقيقت به اين ترتيب مقدمه شكل‌گيري نيروي دريايي سپاه فراهم شد. تازه آن زمان بود كه سپاه فهميد چه ظرفيت‌هاي آبي و دريايي نفهته زيادي بر دل خود دارد. در حقيقت تيپ امام حسن مجتبي(ع) به عنوان اولين يگان سكاني سپاه دكترين دريايي سپاه را فراهم آورده بود.

جناب احمدي بافنده، مي‌خواستم به عنوان بنيانگزار و فرمانده گردان آبي خاكي تيپ امام حسن مجتبي، از چگونگي تشكيل اين تيپ برايمان بفرماييد؟

روزي كه شهيد غلامي مسئوليت تيپ را بر عهده گرفت، از طريق يكي از دوستان مشتركمان به نام سردار بلالي دنبال تعدادي نيروي مستعد براي فرمانده گرداني مي‌گشت. آن زمان من از مفارغت از لشكر هفت ولي‌عصر(عج) در قرارگاه كربلا، در حوزه لجستيك فعاليت مي‌كردند. وقتي آقاي بلالي پيشنهاد كرد كه اگر تمايل دارم مي‌توانم به تيپ امام حسن مجتبي(ع) بپيوندم، استقبال كردم و با پيگيري‌هايي كه كردم توانستم دوستان قرارگاه را متقاعد كنم كه به تيپ امام حسن مجتبي(ع) مأمور شوم. آقاي غلامي علي‌رغم اينكه خودش در تيپ تكاور دريايي بود، در ابتدا نظرش اين بود كه من در يگان زرهي مشغول شوم اما من بعد از بررسي به ايشان گفتم كه يگان زرهي پنج تانك بيشتر ندارد و من با توجه به اينكه آدم لجستيكي‌اي هستم و متولد اهواز و آشنا با آب و دريا و قايق هستم دلم مي‌خواهد در يگان آبي خاكي مشغول شوم.

ايشان هم وقتي حرف‌هايم را شنيد، استقبال كرد و آقاي غلامي همان شب دستورالعملي تنظيم كرد و يك گردان پنج گروهانه تعريف كرد كه هر گروهان در حقيقت بشود يكي از گروهان‌هاي سكاني يكي از گردان‌هاي عملياتي. بعد يك ستاد گردان هم تشكيل داد و من شدم فرمانده گردان سكاني 9 نبي.

اواخر سال 1362 و تقريباً يك ماه قبل از شروع عمليات خيبر من آقاي غريبي كه از بچه‌هاي گناوه بود و پدرش ملوان بود را به عنوان ؟ گردانم معرفي كردم و با هم تركيب خوبي شديم. بعد رفتيم سراغ گردان‌هاي رزمي تيپ و كل نيروهاي سكاني را جمع كرديم. اتفاقاً گردان سكاني هم تقريباً همه رسمي بودند و از كساني بودند كه آخرين دوره‌هاي آموزش سپاه را همراه آقاي غلامي ديده بودند. بخشي از نيروهايمان را هم سربازهايي كه براي خدمت جذب سپاه شده بودند، تشكيل مي‌دادند. پانزده نفر هم بسيجي داشتيم مثل رضا سينه‌پهن كه در شوش از اوايل جنگ كار سكاني انجام مي‌دادند و گردان ويژه‌اي بودند.

محل گردان كجا شد؟

پادگان آموزشي‌مان در مارد بود و محل گردانمان هم شد محله مسيحي‌هاي آبادان گردان ظرف دو هفته تشكيل شده بود. همه يگان‌ها و افراد جمع شدند. از بين نيروها فرمانده گروهان انتخاب كرديم. آن موقع خيلي‌ها بهم مي‌گفتند كه روي اين نيروهاي كم‌تجربه خيلي حساب نكنم اما از بين همان نيروها، خيلي‌ها زودتر از من موفق به گذراندن دوره دافوس شدند! بعد از شكل‌گيري گردان وقتي بحث آموزش رو بررسي كرديم ديديم دو مجموعه آموزشي داريم، يك پشت سد دز و يكي هم در مارد. بعد از آن هم بحث پادگان بقيه‌ا... مطرح شد كه آنجا بعدها يك مركز تعميرات  قايق هم راه‌اندازي كرديم. به لطف خدا در فاصله يك ماه مانده به عمليات خيبر، هم گردان را شكل داديم و فرمانده گروهانش را مشخص كرديم و هم لجستيك برايش تعريف كرديم و در اثناي عمليات توانستيم مركز تعميرات و پشتيباني را راه‌اندازي كنيم و روي مبحث شناوري مسلط شويم.

از عمليات خيبر برايمان بگوييد.

چند روز مانده به عمليات، منطقه و محدوده‌اش مشخص شد چند نفر از بچه‌هاي منطقه بندر بوشهر و جزاير هرمز را به عنوان بچه‌هاي وارد جنوب همراه چند قايق فايبرگلاس رو به نام رزند/وقايق لاو/فرستادند پيشمان قرار بود من به عنوان فرمانده گردان با اين قايق‌ها و تجهيزات آشنا شوم. من از قبل جداي تجربه معاون گرداني و لجستيكي‌ام، از طريق دوستان قديمي پاسداري در بوشهر و كازرون خدمت كرده و تجربيات خوبي از آب‌هاي خليج فارس داشتند، به طور فشرده با مسائل دريايي آشنا شده بودم و رفته رفته تبديل شده بودم به يك فرمانده آبي خاكي. در عمليات خيبر تمام سكاني عمليات را تيپ امام حسن مجتبي(ع) پشتيباني كرد.

از آموزش‌هايي كه به نيروهاي سكاني‌تان مي‌داديد، بگوييد.

هيچ وقت يادم نمي‌رود. در فصل سرد زمستان، در پهنة جزر و مد خليج فارس بچه‌ها به سختي در كنار رودخانه آموزش مي‌ديدند. مطمئن بودم اگر به تيپ امام حسن مجتبي(ع) پر و بال بيشتري داده مي‌شد موقعيت بسيار مناسب‌تري پيدا مي‌كرد. بچه‌ها مظلومانه آموزش مي‌ديدند و مظلومانه هم عمليات مي‌كردند. بسيجي‌وار كارهاي عملياتي‌شان را انجام مي‌دادند. يادم مي‌آيد تا هفت ماه بعد از عمليات خيبر در حالي كه تيپ فرمانده‌اش را از دست داده بود و فرمانده تعدادي از گردان‌ها هم به شهادت رسيده بودند، آنها در منطقه شط‌علي ماندند و پدافند كردند من مسئول محور پدافند بودم. تقريباً همه فرمانده گردان‌هايمان در مظلوميت مطلق شهيد شده بودند و ما بدون هيچ پشتيباني و تجهيزات مناسبي همان جا مانديم. تازه بعد از آن علاوه بر شط علي پدافند قرارگاه‌هاي شهيد بقايي و شهيد باقري را هم به ما دادند. تا قبل از عمليات بدر كه ما در منطقه عمومي خيبر بوديم، قرارگاه مهندسي صراط در حال ساخت شبكة معابر جزاير بود و پد ؟ را به نام شهيد همت مي‌ساخت. ما داشتيم به صورت خاكي خودمان را به مرز عراق نزديك مي‌كرديم. تا براي انجام هر شناسايي مجبور نباشيم با قايق چهل، پنجاه كيلومتر راه آبي طي كنيم. بحث طرح استقرار در آبراه‌ها و پاسگاه‌ها مطرح شده بود، در اين راه از كمين‌هاي عراق و هواپيماهاي قارقاركي‌اش هم لطمه‌هايي ديديم . در حقيقت سازماندهي و برنامه‌ريزي اولين استقرارها در اين پاسگاه‌ها باز هم توسط بچه‌هاي سكاني انجام گرفت.

چطور؟

با همان قايق‌هاي نحيف و ضعيفي كه داشتيم، پالت‌هاي بزرگ را به سختي حمل مي‌كرديم و مي‌برديم به نزديك‌ترين نقطه‌اي مي‌توانستيم دوشكايمان را رو به عراقي‌ها سوار كنيم. در اين رفت و آمدها گاهي اوقات از شط علي چهل كيلومتر فاصله مي‌گرفتيم. خيلي موقع‌ها هم قايق‌هايمان در اين ترددها گم و گور مي‌شد. آن وقت مجبور مي‌شديم شب، با فانوس و يك سري علايم هشداردهنده در آبراه‌ها دنبال آنها بگرديم. شرايط سختي بود. در يك قايق سكاني مي‌بايست يك نفر تك و تنها در آن هواي سرد با آن قايق‌هاي ضعيف كلي امكانات و تداركات چهل كيلومتر پيش برود و ديگر چه طعمه‌اي از اين بهتر براي عراقي‌ها؟! كمين‌هاي عراقي كه از كمين‌هاي بومي كمك گرفته بودند، كاملاً روي آبراه‌ها تسلط داشتند و بچه‌ها را آنجا شهيد يا اسير مي‌كردند. گاهي وقت‌ها توفان‌هاي شديدي مي‌آمد و ما با قايق‌هايمان به چهار ساعت روي آب سرگردان مي‌شديم، موتور قايق‌ها خاموش مي‌شدند، لاي چولان‌ها گير مي‌كرديم.

يادم مي‌آيد در جزيره مجنون بچه‌ها در كنار آب زندگي مي‌كردند و به خاطر اينكه كنار قايق‌هايشان باشند و بتوانند به موقع تداركات را برسانند بدون هيچ سنگر و پناهي كنار اين قايق‌ها مي‌خوابيدند در آن محدوده موش‌هايي بودند كه از نظر قد و قواره از يك گربه معمولي بزرگتر بودند و مي‌آمدند و گوش، بيني و سر انگشت‌هاي بچه‌ها را گاز مي‌گرفتند و خيلي راحت يك تكه از گوشت طرف را مي‌كندند. هيچ كس هم نبود كه اين بچه‌ها را درك كند. انگار فكر مي‌كردند چون آنها پشتيبان هستند، مثل راننده ماشين هستند و هيچ مشكلي ندارند!

سردار، قدري هم از شيميايي شدن نيروهايتان بگوييد؟

زماني كه ايران داشت خودش را در منطقه البيضه و الصخره تثبيت مي‌كرد عراق ديد اسكله پشتيباني اين خط و عمليات شط علي است. به همين خاطر منطقه را به شدت بمباران كرد. از 288 نيروهاي گردان من چيزي حدود 140 نفر از بچه‌هايمان به شدت شيميايي شدند. چند نفر از بچه‌ها در حد نابينا شدن اذيت شدند. چند نفر هم موقع اعزام به خارج از كشور براي مداوا به شهادت رسيدند. زماني كه عراق شيميايي زد، جز بچه‌هاي سكاني هيچ كس در پدافند نبود. بعد از يكي از آن بمباران‌ها (بمباران‌هاي غيرشيميايي) رفتم قرارگاه نصرت پيش آقا رحيم و آقاي ياهك كه معاون آقا رحيم در بحث آبي خاكي بود و گفتم: ميشه از اين اف 14‌هايي كه بالاي سر قرارگاه مي‌چرخد بخواهيد كه قدري هم نزديك شط علي شود و گهگاه آن اطراف دوري بزنند. چون شما كه اين جا داخل سنگر هستيد، بمباران نمي‌شويد اما بچه‌هاي ما كه توي چادر هستند يكسره زير بمباران هستند!

يك روز نزديك غروب هواپيماهاي عراقي آمدند و منطقه را بمباران كردند. آن موقع نمي‌دانستيم بمب شيميايي چيست و چكار مي‌كند. فقط براي لحظه‌اي حس كردم كه بوي سير منطقه را برداشته است. من چون از بوي سير بدم نمي‌آمد شروع كردم به نفس عميق كشيدن و گشتن دنبال منشأ بو. توي همين فكر بودم كه ديدم حال بچه‌ها، يكي يكي دارد به هم مي‌خورد. يك مرتبه پزشكي كه در بيمارستان پاسگاه صحرايي بود آمد سمتم و گفت: چفيه‌ات را خيس كن و بگير جلوي بيني و دهانت، الان هست كه شما هم مثل نيورهايت حالت خراب شود. شما فرمانده‌اي، اگر اتفاقي برايتان بيفتند مسئوليت‌ بچه‌ها و رسيدگي به و.ضعيتشان معلوم نيست دست كي مي‌افتد!

همين طور كه داشت حرف مي‌‌زد از روي شلوار يك آمپول «آتروپين» بهم زد و يك چفيه خيس هم داد دستم و دوباره حرف‌هاي قبلي‌اش را تكرار كرد. خدا لطف كرد و توانستم سر پا بمانم و به بچه‌ها سر و سامان بدهم. بعد از اين اتفاق چون آب آشاميدن، وضو گرفتن و حمام رفتنمان از آب شط علي بود، بچه‌ها تا چند وقت دچار مشكلات جدي مي‌شدند.

تا چه تاريخي در تيپ مانديد؟

به من مأموريت سه ماهه‌اي داده بودند كه بيشتر از يك سال طول كشيده بود؛ اگر به عهده خودم بود قطعاً ماندن در تيپ را ترجيح مي‌دادم اما از طرف قرارگاه تكليف كردند كه چون شما در كار خودتون خبره شده‌ايد و تجربيات خوبي به دست آورده‌ايد، بايد بروي قرارگاه خاتم و آنجا مسئوليت بر عهده بگيري. براي عمليات بدر شدم مسئول پشتيباني قرارگاه دريايي نجف و قرارگاه خاتم. بايد مي‌رفتم پشت سد گتوند و سد دز و ظرفيت‌هاي شناوري‌شان را چك مي‌كردم، آموزش‌هايشان را كنترل مي‌كردم و گزارشاتي مي‌دادم به لجستيك قرارگاه خاتم كه مسئوليتش با آقاي احمدپور و بعد شهيد اسدي‌نژاد بود.

پشتيباني قرارگاه كربلا را هم داشتيد؟

بله اما يگان‌هاي قرارگاه كربلا در عمليات بدر كمرنگ شده بود. در عمليات بدر به دليل تجربه عمليات خيبر شناورهايمان به شدت آسيب‌پذير شده بود و به من محض اولين لطمه‌اي كه مي‌خورد ديگر عملاً آن شناور بازنشسته مي‌شد. همان موقع براي قرارگاه بدر يك مركز پشتيباني دريايي تعريف كرديم. در پد الحچرده يادم مي‌آيد يك بار اين مركز پشتيباني بمباران شد و دوازده تا از بهترين و متخصص‌ترين بچه‌هايمان به شهادت رسيدند. در عمليات بدر شناورهايمان افزايش پيدا كرد. مثلاً لشكر امام حسين به فرماندهي حاج حسين خرازي آمد و شط علي را گرفت و آنجا مستقر شد. از طرف ارتش هم تعدادي شناور داشتيم به فرماندهي ناخدا حسيني كه در انگلستان دوره تكاوري ديده بود و با قايق جيميني و موتور قايق آشنايي كامل داشت. روز اولي كه ديدمش گفت: فلاني، ما اهل جنگ نيستيم. ما فقط توي كار تعميرات و نگهداري قايق، شناور و موتور قايق هستيم من هم رفتم پيش مجيد مرزبان كه فرمانده مهندسي قرارگاه نجف بود و از او خواهش كردم كه بيايد و برايمان در زير زمين يك سنگر بسازد تا ما بتوانيم وسايل و تجهيزات تعميراتمان را به آنجا ببريم. به اين ترتيب اولين مركز تعميرات و نگهداري موتور قايق در جنگ درست كرديم. متخصصين در عمليات بدر توانستند سيصد موتور قايق آسيب ديده و خراب شده را حين عمليات بازسازي كنند و كاري كنند كه با كمبود شناور و قايق مواجه نشويم.

آقاي احمدپور به عنوان فرمانده قرارگاه خاتم خيلي از اين بابت از ما تشكر كرد. يادم هست يك بار كه شهيد خرازي آمد آنجا و گفت: فلاني، قايق‌هايت همه داغونه! گفتم: حالا چي مي‌خواي؟! من موتور قايق ندارم كه بهت بدم اما موتورهاي خرابت را بفرست تا برايت درست كنم. با اينكه در مقطعي از تيپ امام حسن مجتبي(ع) رفتيد اما هميشه خودتان را امام حسني مي‌دانيد

چرا؟!

ببينيد نقطه عطف زندگي پاسداري من حضور در تيپ امام حسن مجتبي(ع) است. به قول بعضي از آدم‌ها ما به طول زندگي‌مان كار نداريم و سر و كارمان با عرض آن است. تيپ امام حسن مجتبي(ع)، محفل عشق بود جايي بود كه من خيلي چيزها ياد گرفتم يادم مي‌آيد يك شب خيلي خسته بودم وقتي مي‌خواستم بخوابم به منشي‌ام كه از بچه‌هاي بهبهان بود گفتم كه يادت باشد براي نماز صبح حتماً مرا بيدار كني نكند خواب بمانم.

وقت نماز صبح گفت: بابا فرمانده گردان‌ها همه بلند مي‌شوند و نماز شب مي‌خوانند شما چطور انقدر معطل مي‌كني كه نزديك است نماز صبحت قضا شود؟! با اينكه آن روزها تيپ در حال شكل‌گيري بود و سرمان خيلي شلوغ بود اما از حرف اين بنده خدا تكان خوردم و به خودم گفتم ببين چه جاي خوبي آمده‌ام. جايي كه يك پاسدار به فرمانده‌اش درس مي‌دهد. بايد جاي قشنگي باشد. همه بچه‌ها، همه فرمانده‌ها و معاونينشان از شهيد غلامي گرفته تا شهيد حبيب شمايلي و بچه‌هايي مثل احمد باعثي هر كدام براي خودشان عالمي داشتند.

يك مرتبه وقتي از عمليات خيبر برمي‌گشتيم، بچه‌هاي تيپ را با هماهنگي محمد دزفولي برديم مشهد. من عاشق مكه رفتن بودم. در حرم آقا امام رضا(ع) او را چندين مرتبه به باقي مانده بچه‌هاي تيپ قسم دادم كه كاري كند من مكه بروم. آن روزها فكر مي‌كردم كه شهادتم قطعي است و دوست نداشتم مكه نرفته شهيد شوم! وقتي برگشتيم تيپ خبر دادند از قرعه‌كشي سهميه حج دو نفر از تيپ براي زيارت انتخاب شده‌اند كه يكي از آنها احمد باعثي بود. با اين كه خيلي ناراحت بودم از اينكه اسمم درنيامده اما رفتم و به او تبريك گفتم. او هم نه گذاشت و نه برداشت گفت: شما بايد جاي من بروي.

گفتم: اين چه حرفي است كه مي‌زني؟ روزي خودت شده من كجا بروم؟!

اين در حالي بود كه ما با هم رفاقت ديرينه‌اي نداشتيم كه او بخواهد چنين پيشنهادي به من بدهد. نمي‌دانستم چه بر دلش گذشته به زور مرا برد پيش حسين كلاه‌كج و گفت: جاي من ايشان بايد برود مكه.

(بالاخره رفت جای احمد باعثی یا خیر؟)

نه، فقط من، که بسیاری از بچه‌ها فضای تیپ را با هیچ جای دیگر عوض نمی‌کردند. خیلی از بچه‌هایی که در تیپ بودند از شهرستان‌های مختلف آمده بودند. شهرستان‌هایی که هر کدامشان برای خودشان تیپ جداگانه‌ای داشت؛ اما رزمنده‌ها آنقدر به فضای معنوی تیپ علاقه داشت که حاضر به جابجایی نبودند بحثی که در تیپ مطرح بود، بحث برادری و صمیمیت بود. بچه‌های شوش، اهواز، بهبهان، لرستان، اصفهان و ... هیچ کدام با همدیگر غریبگی نمی‌کردند و مثل اعضای یک خانواده دور هم جمع بودند. هیچ کس نبود که بگوید چون من اهوازی هستم زیر بار حرف فرماندة بهبهانی نمی‌روم.

به نظرتان تجمعاتی مثل همایش سالانه تیپ امام حسن مجتبی(ع) چه تأثیری می‌تواند داشته روی روحیه شرکت کنندگانش داشته باشد؟

حضرت آقا می‌فرمایند زنده نگه داشتن یاد شهدا، کمتر از شهادت نیست، برگزاری و شرکت در مراسم‌های این چنینی باعث می‌شود که رفاقت‌های ارزشمند آن سال‌ها دوباره تازه و باطراوت شود. نکته جالب دیگر هم شرکت فرزندان و خانواده‌های شهدای این تیپ است.

به نظرتان چرا شما که مسئول کار اجرایی در کشور هستید، این قدر دل و روحتان برای انجام کار فرهنگی در تب و تاب است؟

این نگاه درست نیست که فکر کنید چون ما درگیر کار اجرایی هستیم باید کار فرهنگی را کنار بگذاریم. وقتی مقام معظم رهبری این همه روی مسائلی مثل شبیخون و تهاجم فرهنگی، جنگ نرم و ناتوی فرهنگی صحبت می‌کنند به نوعی بر ما تکلیف می‌کند که در این صحنه هم حضوری پررنگ‌ داشته باشیم. اگر من به عنوان یک خدمتگزار کوچک نظام در اندازه خودم نسبت به فرمایشات ایشان حساسیت نشان بدهم قطعاً در رساندن پیام شهدایی که روزی تنگ در آغوششان فشردیم و با آن‌ها وداع کردیم، می‌توانم قدم کوچکی بردارم. الان خیلی جاها می‌بینیم و می‌شنویم که می‌گویند چرا جنگ را بعد از فتح خرمشهر تمام نکردید. اینکه بعضی‌ها این حرف را می‌زنند و بعضی‌های دیگر مثل ما و دوستان رزمنده‌مان به خاطر پذیرش قطعنامه تا سر حد مرگ ناراحت می‌شویم، گواه روشنی از فاصله‌های موجود بین افکار این دو نسل است که البته من معتقدم خیلی تقصیر جنگ ندیده‌ها نیست؛ چون این ما هستیم که حقایق جنگ را آن طور که شایسته بوده به آنها منتقل نکردیم. امروز من نوعی باید ظرفیت‌ها و اتفاقات خوب و مثبت بیانات مربوط به انقلاب اسلامی و جنگ را طوری به نسل جوان منتقل کنم که آنها را هم در حظی که خودم از آن ایام بردم و رشد کردم، شریک کنم. این کوتاهی‌ها کم‌کم باعث می‌شود نسل جنگ‌رفته و جبهه دیده حضورش روز به روز در جامعه کمتر از قبل شود و جایگاه خودش را در یادها و خاطره‌ها از دست بدهد. واقعاً حیف نیست از سربازان گمنامی که اجازه ندادند حتی یک وجب از خاک این مملکت به تاراج برود حرف نزد؟!

دلیل موفقیت این سربازها را در چه می‌بینید؟

این بچه‌ها پای منبر حضرت امام تربیت شده بودند و با وجود جوّ هرزگی زمان طاغوت هیچ کدام ذره‌ای خودباختگی در وجودشان نداشتند. همه تابع محض ولایت بودیم و جایگاه امام را به عنوان دریچه‌ای رو به امام زمان می‌دیدیم و باور داشتیم که باید کاری کنیم و زمینه‌ساز ظهورش باشیم. حقیقتاً بی‌تفاوتی در وجود هیچ کدام از ما راه نداشت. می‌خواستیم کاری کنیم در دینداری، دانش و صنعت به استقلال و خودکفایی برسیم. به نظرم ولایت‌پذیری رزمنده‌ها مهمترین در پیشبرد اهدافشان بود. همین حالا هم حضرت آقا تکلیفمان را روشن کرده‌اند و با تقسیم‌بندی عوام و خواص و خود و غیرخودی به ما فهمانده‌اند که کجای کاریم، فقط اندکی تأمل نیاز است.

سردار ممنون که حوصله به خرج دادید و پای سؤال‌هایمان نشستید.