گفتگو با سعید طاهری
فردای آن روز با صدای انفجار از خواب پریدم. سراسیمه آماده شدم و از خانه زدم بیرون. دود غلیظ و سیاهی محله را پر کرده بود. خودم را به محل بمباران شده رساندم. با کمک مردم اجساد زیر آوار ماندة شهدا را بیرون کشیدیم. خلاصه آن روز به چند جای مختلف سرزدم، به هر جایی که میشنیدم بمباران شده است.
بعد از اینکه کمی به مردم کمک کردم خودم را رساندم به ساختمان سپاه آبادان. عدهای از جوانان شهر جلوی درب آنجا تجمع کرده بودند. رفتم جلوتر و به آن برادری که جلوی در بود گفتم که سربازی نرفتم ولی تیراندازی را زمان انقلاب یاد گرفتهام برای هر گونه کمکی آمادگی دارم. آن بنده خدا به ما گفت بروید و اینجا را شلوغ نکنید. فعلاً ما دستوری برای جذب نیرو نداریم.
چند روز اول، کار ما کمک به افرادی بود که زیر آوار مانده بودند و انتقال آنها به بیمارستان. کمکم شهر از سکنه خالی شد و تنها عدة معدودی برای دفاع از شهر ماندند. روزها میرفتیم خرمشهر و شبها را در آبادان میخوابیدیم.
البته عدهای هم داوطلبانه آمده بودند کمک. مثلاً شهید نامجو تعدادی از دانشجویان دانشکده افسری را داوطلبانه سازماندهی کرده بود و فرستاده بود جنوب. عراق حدود چهل روز آتش سنگینی روی سر ما ریخت ولی وقتی دید نمیتواند خرمشهر را بگیرد لذا از یک ترفند استفاده کرد. عراق آمد آبادان را دور زد و با زاویه 270 درجه شهر را محاصره کرد. فقط یک مسیر برای تردد به شهر باز ماند آن هم به بیابانهای شمال آبادان میرسید که به علت اتصالش به خلیجفارس و خورموسی حالت باتلاقی پیدا کرده بود. هیچ ماشینی نمیتوانست از آن منطقه عبور کند و افراد پیاده هم به سختی میتوانستند عبور کنند. تنها راه عبور بندر چوئبده در انتهای بهمنشیر بود. عدهای از بندر ماهشهر وارد خلیج فارس و از آنجا وارد بهمنشیر میشدند تا به بندر چوئبده برسند. البته عراق این قایقها و لنجها را هم بینصیب نمیگذاشت و این مسیر را هم ناامن کرده بود.
به غیر از راه آبی که برای تردد به آبادان باقی مانده بود، ارتش یک تعداد معدود هاورکرافت و هلیکوپتر داشت که البته ظرفیت زیادی نداشتند. با محاصرة آبادان عملاً جبهة خرمشهر تضعیف شد و عراق خیلی زود خرمشهر را گرفت و آبادان همچنان تحت محاصرة عراق بود تا سال 1360 که عملیات ثامنالائمه انجام شد.
شما خودتان در شکست حصر آبادان حضور داشتید؟
من به همراه تعداد دیگری از دوستان در تابستان سال 60 دورة آموزشی سپاه را گذراندیم و قبل از ثامنالائمه تازه از دورة آموزشی برگشته بودیم. با توجه به اینکه تعدادی از پاسداران آموزش دیده، در دورة قبل از ما در عملیاتی شرکت کرده بوند و همگی شهید شده بودند، سپاه آبادان به ما اجازه عمل کردن در عملیات ثامنالائمه را نداد و حضور ما در آن عملیات منوط به به نیاز و کمبود نیرو در طی آن عملیات، گردید
قبل از اینکه وارد تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) شوید، مسئولیتان در سپاه چه بود و در کجا فعالیت داشتید؟
بنده مسئول بسیج روستایی سپاه آبادان بودم. زمانی که آبادان در محاصره عراق قرار داشت ما روستاهای اطراف را مسلح کردیم تا هر روستا خودش از ساکنینش دفاع کند. در ابتدا به آنها تعدادی اسلحة برنو و امیک و به عدهای تعدادی ژ 3 وکلاشینکف داریم. البته تعداد تیرها کم بود گاهی به هر روستا هشت تیر بیشتر نمیرسید.
در عملیات فتحالمبین بنده به همراه تعدادی دیگر از طرف سپاه خوزستان به تیپ 14 امام حسین(ع) به فرماندهی شهید حسین خرازی مأمور شدیم و عدهای دیگر از دوستانمان هم به تیپ 27 حضرت رسول(ص). علتش هم تجربه جنگیای بود که ما در آن یکی، دو سال کسب کرده بودیم. در فتحالمبین آقای حمید قبادینیا که مسئول بسیج بود، به شهادت رسید لذا بعد از عملیات بنده را بهعنوان فرمانده بسیج آبادان انتخاب کردند و برای عملیات بیتالمقدس نیز ما دو گردان برای عملیات فرستادیم. بعد از عملیات چون تعداد زیادی تانک و نفربر غنیمت گرفته بودیم، برادر صمدی، مسئول بسیج استان خوزستان، در جلسهای در شهر اهواز در حضور مسئولین بسیج شهرهای مختلف اعلان کرد که قصد تشکیل چند گردان تخصصی، از جلمه گردان زرهی، توپخانه و پدافند را دارد. بعد ایشان سئوال کردند که کدام شهرها داوطلب هستند. بنده با توجه به اینکه در زمان محاصرة آبادان گاهی به گردان تانک المهدی کمک میکردم و یک سری اطلاعات داشتم، داوطلب تشکیل گردان زرهی شدم. لذا ما تعدادی بسیجی را برای گردان زرهی معرفی کردیم و سپاه برای آنها دورة آموزشی برگزار کرد. در عملیات بعدی یعنی عملیات رمضان گردان زرهی جزو تیپ بعثت قرار گرفت و وارد عمل شد. همانطور که میدانید بعد از عملیات رمضان تیپ بعثت منحل شد و تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) شکل گرفت که این گردان نیز بههمراه نیروهای دیگر تیپ بعثت وارد تیپ امام حسن(ع) شدند. یادم هست فرماندة گردان شهید اکبر علیپور بود و مسئول عملیات آن شهید علیاکبر افضل.
شما خودتان هم آن زمان جزو نیروهای گردان زرهی بودید؟
نخیر. بنده آن زمان در بسیج عشایر استان خوزستان در شهر اهواز مستقر بودم. وقتی عملیات والفجر مقدماتی شروع شد من به آقای صمدی که مسئول بسیج منطقه هشت بود خیلی اصرار کردم که به منطقه بروم و در عملیات شرکت کنم. به هر ترتیب از سپاه منطقه هشت به تیپ امام حسن(ع) مأمور شدم و رفتم پیش همان بچههای گردان زرهی که تشکیل شده بود. آن زمان شهید افضل فرماندة گردان بود. رفتم سراغش و نامة مأموریتم را دادم به او. آنها از آمدن من به تیپ خیلی خوشحال شدند. شهید افضل به من گفت: خب حالا میخوای چه کار کنی؟
گفتم: میخوام توپچی تانک باشم.
قبول کرد و گفت: ما تانک تی 62 داریم که توپچی نداره. بعد یک نفر را به نام آقای گودرزی صدا کرد تا کار با تانک تی 62 را به من آموزش دهد.
وقتی طرف آمد پیش ما، من خیلی جا خوردم. دیدم این بندة خدا به زور سنش به سیزده سال میرسد. بعد از معرفی آن بندة خدا رفت. شهید افضل که دید من خیلی جا خوردم گفت: ببین علی گودرزی کارش رو خوب بلده. برای همین گفتم بهت آموزش بده. خلاصه آموزش ما شروع شد. الحق هم خیلی به کارش وارد بود. با آن جثة ریزش از تانک بالا و پایین میرفت و کارهای عجیب و غریبی انجام میداد. بعد از عملیات من برگشتم به بسیج منطقه هشت و تا سال 62 همانجا ماندم.
در عملیات خیبر و بدر با چه تیپی وارد عمل شدید؟
من از قدیم با شهید افضل دوست بودم و گاهی با ایشان درددل میکردم. آن زمان یعنی قبل از عملیات خیبر من از کار ستادی و پشت جبهه خسته شده بودم. با شهید افضل هم راجع به این موضوع خیلی صحبت کردم. بالاخره ایشان با شهید بهروز غلامی فرمانده وقت تیپ صحبت کرد و یک نامة درخواستی برای من گرفت و من را برد به گردان زرهی. آن زمان شهید افضل یک تعداد از بچههای زرهی را برای آموزش آبی ـ خاکی معرفی کرده بود تا در عملیات خیبر از آنها استفاده شود. در عملیات بدر گردان زرهی اصلاً وارد عمل نشد چرا که تیپ خیلی موفق نبود و از منطقه الصخره عقبنشینی کرد، لذا گردان زرهی اصلاً وارد عمل نشد.
بچههای زرهی خیلی وقتها به خاطر کمبود نیروی پیاده جای آنها در منطقه میایستادند و هر وقت هم که عملیات نبود مشغول بازسازی تانکها و نفربرهایی بودند که در طول عملیات آسیب میدیدند. ما در مناطق مختلف عملیاتی مثل طریقالقدس بستان، چزابه و جبهههای اطراف آبادان دنبال نفربرها و تانکهای سوخته میگشتیم. هر که را میدیدیم از او سراغ تانک سوخته میگرفتیم. در سرما و گرما به هر سختی شده قطعات سوخته تانک را که پیچ و مهرههایش در اثر حرارت ذوب شده بود از هم باز میکردیم و از قطعات سالمش استفاده میکردیم. یکی از کارهای دیگری که کردیم برداشتن برجک پیامپی جهت نصب توپ روی آن بود که بعدها از آن استفادههای زیادی شد و حتی این پیامپی را غرب هم بردند. یک بار یادم هست که یک تانک کنار پل سابله، برعکس افتاده بود و چون چند سال از آن میگذشت، گل و لای زیادی رویش جمع شده بود. بالاخره با کمک دو جرثقیل چهلتُنی توانستیم از کنار پل بلندش کنیم و ببریمش؛ الحمدالله موتورش کاملاً سالم بود.
خلاصه ما تاجایی پیش رفتیم که تا قبل از والفجر هشت یک تیم تعمیراتی زبده تشکیل دادیم و یک تعمیرگاه احداث کردیم. تمام نفربرها، ماشینها و تانکهایی که خراب میشدند را آنجا تعمیر میکردیم.
مهرماه سال 64 قبل از شروع شدن والفجر هشت برادر جهانگیر مرادی به تیپ الغدیر مأمور شد، لذا برادر سجادی شد فرماندة گردان زرهی و من جانشین ایشان شدم. البته یک ماه مانده به شروع عملیات، برادر کلاهکج، برادر سجادی را برای فرماندهی یکی از گردانها برد. لذا بنده بهعنوان فرماندة گردان انتخاب شدم. قبل از شروع عملیات والفجر8 به ما گفتند که بروید در آبادان مستقر شوید. من همان موقع متوجه شدم که ما را برای انجام عملیات فریب میخواستند آنجا بفرستند. لذا رفتم با برادر شمایلی صحبت کردم که بگذارند من بروم کنار بچههای ذوالفقار و با آنها وارد عمل شوم. شهید شمایلی قبول نمیکرد. میگفت: تو فرماندة گردانی نمیتوانی گردان را رها کنی.
من گفتم آنها میتوانند از پس خودشان بربیایند. لذا به هر ترفندی بود از تیپ مرخصی گرفتم و رفتم پیش بچههای ضدزره ذوالفقار و در عملیات شرکت کردم که همانجا هم شیمیایی شدم. من را بردند اهواز و در نقاهتگاهی بستری شدم. بعداً شنیدم که گروهان ضدزره تیپ رفته در فاو و در جاده امالقصر مستقر شده است. بعد از اینکه کمی بهتر شدم به گردان برگشتم. عملیات والفجر8 شروع شده بود و ما بچهها را به غرب انتقال دادیم. وقتی ما رسیدیم آنجا نیروهای ایرانی در حال عقبنشینی بودند؛ ظاهراً نتوانسته بودند به خاطر سرمای زیادی آنجا مقاومت کنند.
در گردان زرهی تیپ امام حسن(ع) چه کسانی حضور داشتند و چه کسانی به شهادت رسیدند؟
بچههای زیادی در گردان زرهی فعالیت میکردند و همه آنها اهل خوزستان هم نبودند. از شهرهای مختلف نیرو داشتیم. از آبادان، شوش، ایذه، رامهرمز، بروجرد و حتی تهران. بنیانگزار و اولین فرمانده گردان زرهی، شهید اکبر علیپور بود و بعدی شهید علیاکبر افضل. بعد از ایشان شهید جهانگیر مرادی فرماندهی را برعهده گرفت و بعد هم شهید علی دلفی. یکی از افرادی که نقش تأثیرگذاری بر گردان داشت برادر سیدمسعود سجادی بود ایشان مدتی فرمانده گردان بود که زحمات زیادی هم برای گردان کشید. برادر عیسی تاجیک هم در راهاندازی گردان نقش بهسزایی داشت.
به اعتقاد شما، نسل جدید چگونه میتواند ادامه دهندة راه امام(ره) و شهدا باشد؟
نکتة اول اینکه نسل فعلی و جوان امروزی دنبال یک الگوست؛ قبول کنیم که نتوانستیم الگوی خوبی به آنها معرفی کنیم. ما شهدا و فرماندهان بزرگی داشتیم اما چون درست معرفیشان نکردیم نسل فعلی یک فوتبالیست یا یک هنرپیشه را الگوی خود قرار داده است. متأسفانه الگویی که از یک رزمنده معرفی کردیم «حاجی» و «سید» هست در حالیکه ما اعجوبههایی داشتیم که شناخت هر کدامشان سالها وقت میخواهد.
هر سال یاران جامانده از قافلة شهدای تیپ 15 امام حسن(ع)، آزادهها و رزمندهها، خانوادة شهدا در پادگان شهید غلامی اهواز دور هم جمع میشوند تا یاد آن روزهای به یاد ماندنی را زنده کنند. به نظر شما این گردهمایی چه تأثیراتی میتواند داشته باشد؟
این کار بسیار با ارزش است و جا دارد از همینجا از همة دستاندرکاران و عزیزانی که برای برگزاری این مراسم تلاش کردند، تشکر کنم. من به خوبی میدانم که فراهم کردن مقدمات این کار اصلاً ساده نیست؛ چرا که ما از گوشه و کنار ایران در تیپ امام حسن(ع) نیرو داشتیم، لذا جمع کردن این عزیزان و خانوادههایشان یک تلاش شبانهروزی میطلبد. این دوستان باید بدانند که این تلاش، برکات زیادی دربردارد و همین ارتباط خانوادهها و دیدار مجدد رزمندهها و جانبازان با هم انشاءالله گرههای زیادی را خواهد گشود.
با تشکر از اینکه وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید اگر حجت پایانی دارید، بفرمایید؟
حجت خاصی نیست من هم از همه شما و سایر دوستانی که در این چند سال زحمت تهیه ویژهنامه تیپ امام حسن مجتبی(ع) را متحمل شدهاند متشکر و قدردانی می کنم، باور کنید شما با این حرکت خصوصاً تهیه تاریخچه تیپ، دوباره تیپ امام حسن مجتبی(ع) را احیا کردید، امیدوارم همشه موفق باشید.